تهیجلغتنامه دهخداتهیج . [ ت َ هََ ی ْ ی ُ ] (ع مص ) برخاستن باد و گرد و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ). گرد برخاستن . (زوزنی ). برخاستن باد و غبار و غیره . (غیاث اللغات )
تهیجفرهنگ انتشارات معین(تَ هَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) برانگیخته شدن ، به هیجان آمدن . 2 - (اِمص .) برانگیختگی ، هیجان ؛ ج . تهیجات .
تهيجدیکشنری عربی به فارسیرنجش , سوزش , خشم , ناراحتي , خراش , ازردگي , کوبيدن , از پوست دراوردن , کتک زدن , کوزل کوبي
تایجونویانلغتنامه دهخداتایجونویان .(اِخ ) از امرای لشکر هلاکو در حمله به بغداد است که بقتل مستعصم منتهی گردید. رجوع یه طایجونویان شود.
تایجوز تایجوزلغتنامه دهخداتایجوز تایجوز. (اِخ ) بلوکی است از دهستان باباجانی در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه . این بلوک در انتهای دو رودخانه ٔ «زمکان » و «لیله » واقع است . نخستین از بخش گو
تایجلغتنامه دهخداتایج . [ ی ِ ] (ع ص ) تائج . تاجدار: امام تایج ؛ امام تاجدار. (ناظم الاطباء). رجوع به تائج شود.
خضرلغتنامه دهخداخضر. [ خ ِ ](اِخ ) ابن محمد اماسی مفتی . از عالمان قرن یازدهم هجری . او راست : 1- غصون الاصول . 2- تهیج غصون الاصول . 3- نظم تلخیص المفتاح مسمی به انبوب البلاغه
عاشیةلغتنامه دهخداعاشیة. [ ی َ ] (ع ص ) شتر در شبانگاه چرنده . (منتهی الارب )(آنندراج ). شتر عشا خورنده . و در مثل است : العاشیة تهیج الاَّبیة، یعنی هر گاه ببیند کسی را که از خور
ملتهبهلغتنامه دهخداملتهبه . [ م ُ ت َهَِ ب َ ] (ع ص ) تأنیث ملتهب . رجوع به ملتهب شود.- ادویه ٔملتهبه ؛ داروهایی که التهاب و تورم و تهیج در اعضا پدید آورد. (از یادداشت به خط مرح
مارشفرهنگ انتشارات معین[ فر. ] (اِ.) 1 - آهنگ موسیقی معمولاً دو یا چهار ضربی با ضربه های مقطع و محکم که به ویژه برای تنظیم حرکت قدم های دسته های نظامی و تهیج و تشجیع آنان نواخته می ش
رابضانلغتنامه دهخدارابضان . [ ب ِ ] (ع اِ) کنایت از ترک و حبشه . (شرح قاموس ) (ناظم الاطباء). و در حدیث آمده است لا تبعثوا الرابضین ؛ ای لا تهیجوهم علیکم . (از اقرب الموارد).