تهریفلغتنامه دهخداتهریف . [ ت َ ] (ع مص ) زود رسانیدن نخله بار را. || شتابی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تحریفلغتنامه دهخداتحریف . [ ت َ ] (ع مص ) بگردانیدن سخن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). گردانیدن سخن از جای وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تاریفالغتنامه دهخداتاریفا. (اِخ ) طریف . شهری استوار در اسپانْی (اندلس ) بر کنار تنگه ٔ جبل الطارق که 11700 تن سکنه دارد. رجوع به طریف در ذیل کلمه ٔ «اسپانْی » شود.
تجریفلغتنامه دهخداتجریف . [ ت َ ] (ع مص ) نیک فارندیدن (زوزنی ). به بیل برکندن گل را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). نیک ریزیدن و تمام بدر بردن
تحریف کردنلغتنامه دهخداتحریف کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبدیل کردن . بگردانیدن سخن یا چیزی . رجوع به تحریف شود.
شتابی نمودنلغتنامه دهخداشتابی نمودن . [ ش ِ ن َ / ن ِ / ن ُ دَ ] (مص مرکب ) شتابی کردن . شتاب کردن . تَعَجﱡل . تَغَلغُل . تَهریف . عَسل . عَملَسَة. عِیهَمَة. مُداغَصَة.نَزر. (منتهی الا
هرفلغتنامه دهخداهرف . [ هََ ] (ع مص ) فزونی و درازنفسی نمودن در مدح و ثنا بشگفت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). غلو. (یادداشت به خط مؤلف ). || ستودن بی دانست و خبر. (منتهی ال
رسانیدنلغتنامه دهخدارسانیدن . [رَ / رِ دَ ] (مص ) رسیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). متعدی رسیدن . (از شعوری ج 2 ص 12). رساندن : به سیری رسانیدم از روزگارکه لشکر نظاره بر این کارزار.
تاریفالغتنامه دهخداتاریفا. (اِخ ) طریف . شهری استوار در اسپانْی (اندلس ) بر کنار تنگه ٔ جبل الطارق که 11700 تن سکنه دارد. رجوع به طریف در ذیل کلمه ٔ «اسپانْی » شود.