تارباملغتنامه دهخداتاربام . (اِمرکب ) صبح نخست ، صبح زود که هنوز هوا تاریک باشد. صبحی که هنوز تاریکی بر روشنی غلبه دارد. تاریک روشن . گرگ و میش . هوای صبح پس از دمیدن سپیده : سپید
تارباگاتایلغتنامه دهخداتارباگاتای . (اِخ ) (جبال ...) ناحیه ٔ کوهستانی در مغرب مغولستان : سهم «اوگتای » ولیعهد چنگیز از همه کمتر بود و انحصار داشت بناحیه ٔ جبال «تارباگاتای » و اطراف
تاربایلغتنامه دهخداتاربای . (اِخ ) ایلچی پادشاه ایغور بنزد چنگیزخان : اتراک ایغور امیر خود را «ایدی قوت » خوانند و معنی آن خداوند دولت باشد... چون چنگزخان بر بلاد ختای مستولی گشت
تاربیشولغتنامه دهخداتاربیشو. (اِخ ) یکی از شهرهای دولت آشور که بدست هوخ شتر غارت شد: چون حاکم بابل که ... از اطاعت دولت آشور بیرون شده و به آن دولت حملاتی برده بود، هوخ شترهم لشکر
تبربسلغتنامه دهخداتبربس . [ ت َ ب َ ب ُ ] (ع مص ) رفتن برفتار سگ . || سبک رفتن . || با شتاب رفتن . (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).