تهاونلغتنامه دهخداتهاون . [ ت َ وُ ] (ع مص ) خوار داشتن . (زوزنی ) (دهار). سبک شمردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خوار و حقیر داشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). استحقار. استخفاف . استهزاء. (از اقرب الموارد). استخفاف . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || (اِ) غفلت و اهمال و سهل انگاری و تحقیر. (ن
تعاونلغتنامه دهخداتعاون . [ ت َ وُ ] (ع مص ) هم پشت شدن . (زوزنی ). یکدیگر را یاری کردن . (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یاری کردن بعض قوم بعضی دیگر را. (از اقرب الموارد). با هم مددکاری یکدیگر کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
تهاون کردنلغتنامه دهخداتهاون کردن . [ ت َوُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تحقیر کردن و اهانت نمودن و غفلت کردن . (ناظم الاطباء) : گفتند بدین تهاون که بر ایشان کرد و بی نیازیی که از ایشان نمود همگان بصورت ملازمت کنند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 67).ک
تهاون نمودنلغتنامه دهخداتهاون نمودن . [ ت َ وُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تهاون کردن : از روی منافست و حسد، تهاون نمود و رک بازگرفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص <
تکاسل کردنلغتنامه دهخداتکاسل کردن . [ ت َ س ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) سستی کردن . تقاعد. تهاون . کاهلی کردن : و از ادای خراج تقاعد می نمایند و تکاسل و تهاون می کنند. (تاریخ قم ص 31). رجوع به تکاسل شود.
تهاون کردنلغتنامه دهخداتهاون کردن . [ ت َوُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تحقیر کردن و اهانت نمودن و غفلت کردن . (ناظم الاطباء) : گفتند بدین تهاون که بر ایشان کرد و بی نیازیی که از ایشان نمود همگان بصورت ملازمت کنند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 67).ک
تهاون نمودنلغتنامه دهخداتهاون نمودن . [ ت َ وُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تهاون کردن : از روی منافست و حسد، تهاون نمود و رک بازگرفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص <
متهاونلغتنامه دهخدامتهاون . [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) سستی کننده . (غیاث ) (آنندراج ). کسی که حقیر می شمارد و غفلت می کند و سبک می گیرد. (ناظم الاطباء) : عامی متعبد پیاده رفته است و عالم متهاون سواره خفته . (گلستان ). به لهو و لعب مشغولند ودر ادای خدمت متهاون . (گلستان ). و