تنلغتنامه دهخداتن . [ ت َ ] (اِ) بدن . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). جثه و اندام . (آنندراج ). بدن و توش و جسد و اندام و قد و قامت . (ناظم الاطباء). اوستا، تنو (جس
فنک داشتنلغتنامه دهخدافنک داشتن . [ ف َ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) فنک به تن داشتن . فنک پوشیدن . فنک پوش بودن : چون شد هوا سنجاب گون گیتی فنک دارد کنون در طارم آتش کن فزون ، روباه خزران ب
نیمه جانلغتنامه دهخدانیمه جان . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) نیم مرده . که نیمی از جان او بشده است . (یادداشت مؤلف ). نیم جان . رجوع به نیم جان شود.- نیمه جان شدن ؛ نیم جان شدن . سخت م
هپلیتلغتنامه دهخداهپلیت . [ هَُ ] (یونانی ، اِ) اصل این کلمه یونانی است و در آن زبان به معنی سلاح و ساز و برگ کامل میباشد، ولی در یونان باستان به پیاده نظام سنگین اسلحه اطلاق میش
جایلغتنامه دهخداجای . (اِ) جا. مقام . (برهان ). مطلق مکان . (بهار عجم ) (آنندراج ). لهذا اطلاق آن بر خانه نیز آمده و این خالی از غرابت نیست . (بهار عجم ) (آنندراج ). مکان . مسک
کوکلغتنامه دهخداکوک . (اِ) به معنی کمان باشد. (برهان ). کمان .(ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || آواز و صدای بسیار بلند را نیز گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آواز بلند. (آ