تنگ زیستلغتنامه دهخداتنگ زیست . [ ت َ ] (ص مرکب ) تنگدست . تنگ عیش . تنگ معاش . تنگ روزی . تنگ بخت . (آنندراج ). پریشان و مضطرب و رنج رسیده . (ناظم الاطباء). معسر. متقشف . (یادداشت
تنگ زندگانیلغتنامه دهخداتنگ زندگانی . [ ت َ زِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) تنگ زیست . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): طمل ؛ مرد تنگ زندگانی . (منتهی الارب از یادداشت ایضاً). رجوع به تنگ زیست شود.
تنگ معاشلغتنامه دهخداتنگ معاش . [ ت َ م َ ] (ص مرکب ) مفلس و فقیر و بینوا. (ناظم الاطباء). تنگ زیست . (مجموعه ٔ مترادفات ). تنگدست . (از آنندراج ). تنگ عیش . تنگ روزی . تنگ بخت : به
تنگ روزیلغتنامه دهخداتنگ روزی . [ ت َ ] (ص مرکب ) درویش و مسکین و بی چیز و پریشان . (ناظم الاطباء). تنگدست . تنگ عیش . تنگ معاش . تنگ بخت . تنگ زیست . (از آنندراج ) : چرا زیرکانند ب
تنگ عیشلغتنامه دهخداتنگ عیش . [ ت َ ع َ / ع ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مفلس و بی چیز. (برهان ) (ناظم الاطباء). مفلس و دردمند. (غیاث اللغات ). مفلس و بی چیز. (انجمن آرا). درویش و مفلس .
شظفلغتنامه دهخداشظف . [ ش َ ظَ ] (ع مص ) بدزندگانی گردیدن و تنگ زیست شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خشک شدن وپژمردن درخت . (از اقرب الموار