تنگ دهانیلغتنامه دهخداتنگ دهانی . [ ت َ دَ ] (حامص مرکب ) حالت تنگ دهان : تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی . حافظ.رجوع به تنگ دهان و تنگ دهن و تنگ و دیگر ت
تنگ دهانلغتنامه دهخداتنگ دهان . [ ت َ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دهان تنگ دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). معشوق . (فرهنگ رشیدی ). از اسمای محبوب است . (آنندراج ). دارنده ٔ دهانی تنگ و زیب
دهان تنگلغتنامه دهخدادهان تنگ . [ دَ ت َ ] (ص مرکب ) تنگ دهان . که دهانی تنگ دارد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به تنگ دهان شود.
دهان تنگیلغتنامه دهخدادهان تنگی . [ دَ ت َ ] (حامص مرکب ) صفت دهان تنگ . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دهان تنگ شود.
تنگلغتنامه دهخداتنگ . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فیلاب است که در بخش اندیمشک شهرستان دزفول واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
تنگلغتنامه دهخداتنگ . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار است که 4000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
تنگ دهانلغتنامه دهخداتنگ دهان . [ ت َ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دهان تنگ دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). معشوق . (فرهنگ رشیدی ). از اسمای محبوب است . (آنندراج ). دارنده ٔ دهانی تنگ و زیب
صافی توزپوشلغتنامه دهخداصافی توزپوش . [ ی ِ ] (اِخ ) (مولانا...) صاحب مجالس النفائس گوید: فرزند هرات است و در کار خود نادر. به شعر خویش اعتقاد تمام دارد. این دو بیت از اوست :ز شوق تنگ
دهان تنگلغتنامه دهخدادهان تنگ . [ دَ ت َ ] (ص مرکب ) تنگ دهان . که دهانی تنگ دارد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به تنگ دهان شود.
دهن تنگلغتنامه دهخدادهن تنگ . [ دَ هََ ت َ ] (ص مرکب ) تنگ دهن . که دهانی تنگ دارد اعم از انسان یا کوزه و شیشه و جز آن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ماده ٔ تنگ دهان شود.
قشونیةلغتنامه دهخداقشونیة. [ ق َ نی ی َ ] (ع ص ) از شتران ، شتری است که دارای پوستی نازک و دهانی تنگ باشد. (اقرب الموارد). در منتهی الارب آمده : قشونیة بضم و شدّ الیاء؛ شتر تنک و