تنگ حوصلهلغتنامه دهخداتنگ حوصله . [ ت َ ح َ / حُو ص َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) آنکه نمی تواند نهفتنی ها را پنهان کند. (از ناظم الاطباء). کم شکیب . تنک حوصله : دهان یار که درمان دردحافظ
بیحوصلهفرهنگ مترادف و متضاد۱. تنگحوصله، شتابزده، کمحوصله، ناحمول، ناشکیبا، ناصبور بیصبر، بیطاقت ≠ پرحوصله، باحوصله ۲. افسرده، ملول ۳. بیشکیب، ناشکیبا، ناصبور
تنگ حوصلگیلغتنامه دهخداتنگ حوصلگی . [ ت َ ح َ / حُو ص َ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) بی صبری و تندخویی و غضبناکی . (ناظم الاطباء). رجوع به تنک حوصله و تنگ حوصله و تنگ و دیگر ترکیبهای آن ش
فراخ دلفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= فراخآستین: ◻︎ به جود تو که از او حرص تنگحوصله شد / فراخدل به مروت گشاده کف به عطا (مجیرالدین بیلقانی: ۱۸).
گوشچینلغتنامه دهخداگوشچین . (نف مرکب ) کنایه از مردم خبیث و تنگ حوصله که هرچه بشنوند پیش هر کسی بازگویند. (آنندراج ).
بیحوصلگیفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیتابی، بیصبری، بیطاقتی، تنگحوصلگی ≠ پرحوصلگی ۲. ناشکیبائی، بیشکیبی، ناصبوری ≠ شکیبایی ۳. شتابزدگی