تنکارلغتنامه دهخداتنکار. [ ت َ ] (اِ) دارویی باشد که طلا و نقره و مس و برنج و امثال آن را بدان پیوند کنند و آن معدنی و مصنوعی هر دو می باشد، معدنی از چشمه برمی آید و مانند برف و
تانکارویللغتنامه دهخداتانکارویل . (اِخ ) بلوکی است در شهرستان «هاور» به ایالت «سن ماریتیم » و بر کنار مصب رود سن واقع است . 680 تن سکنه دارد. کانال «تانکارویل » که 25هزار گز طول دارد
تذکارلغتنامه دهخداتذکار.[ ت َ ] (ع مص ) یاد کردن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نگه داشتن چیزی در ذهن . (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (المنجد). || ذکر نمودن ، و بکسر خطا
تذکارپای خاتونلغتنامه دهخداتذکارپای خاتون . [ ] (اِخ ) زن ملک ظاهر بیبرس بندقدار که یکی از ممالیک بحریه ٔ مصر بود. وی خانقاه «رباط بغدادیه » را در قاهره بسال 684 هَ . ق . تأسیس کرد. این
تنارلغتنامه دهخداتنار. [ ت َن ْ نا ] (ع ص ) تنورگر. تنوری ، مثله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء)(مهذب الاسماء). سازنده ٔ تنور. (از اقرب الموارد).
لحام الذهبلغتنامه دهخدالحام الذهب . [ ل ِ مُذْ ذَ هََ ] (ع اِ مرکب ) تنکار. (بحر الجواهر). لحام الذهب ، صناعی او تنکار است و معدنی او در بورق مذکور شد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). صاحب اختی
لحام الصاغةلغتنامه دهخدالحام الصاغة. [ ل ِ مُص ْ صا غ َ ] (ع اِ مرکب ) التنکار. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). از اقسام تنکار است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به خروسقلا
غری الذهبلغتنامه دهخداغری الذهب . [ غ َ رَذْ ذَ هََ ] (ع اِمرکب ) رجوع به خروسوقلا و لحام الصاغة و تنکار شود.
کفشیرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بوره؛ تنکار؛ ارزیز؛ قلعی.۲. ظرف مسی یا برنجی شکسته که لحیم شده باشد.