تنودنلغتنامه دهخداتنودن . [ ت َ دَ ] (مص ) بمعنی تنیدن و کشیدن باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ). تنیدن و کشیدن و پیچیدن . (ناظم الاطباء) : ا
تندنویسلغتنامه دهخداتندنویس . [ ت ُن ْدْ ن ِ ] (نف مرکب )که سریع نویسد. که در نوشتن سریع باشد: صورت مذاکرات مجلس بوسیله ٔ تندنویسان مجلس شورای ملی تهیه می شود. رجوع به تندنویسی و ت
تندنویسیلغتنامه دهخداتندنویسی . [ ت ُن ْدْ ن ِ ] (حامص مرکب ) سریع نوشتن . عمل تندنویس . یکی از مهارتهای لازم برای اشتغال منشی گری جدید داشتن هنر تندنویسی است تا آنچه بوسیله ٔ مدیرا
تنودلغتنامه دهخداتنود. [ ت َ ن َوْ وُ ] (ع مص ) جنبیدن شاخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تحرک شاخه . (از اقرب الموارد).
تنومندلغتنامه دهخداتنومند. [ ت َ م َ ] (ص مرکب ) توانا و تندرست . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تندرست . (صحاح الفرس ). توانا. (شرفنامه ٔ منیری ). از: تن + اومند (پسوند اتصا
تنومندیلغتنامه دهخداتنومندی . [ ت َ م َ ] (حامص مرکب ) جسیمی . تناوری . (ناظم الاطباء). دارندگی تن . تن داری : بدان که مردم مرکب است از دو گوهر، یکی گوهر جسمانی که تنومندی از اوست
یلغتنامه دهخدای . (حرف ) نشانه ٔ حرف سی و دوم یعنی آخرین حرف از الفبای فارسی و حرف بیست و هشتم از الفبای عربی و حرف دهم از الفبای ابجدی است . در حساب جُمَّل آن را دَه گیرند.
تندنویسلغتنامه دهخداتندنویس . [ ت ُن ْدْ ن ِ ] (نف مرکب )که سریع نویسد. که در نوشتن سریع باشد: صورت مذاکرات مجلس بوسیله ٔ تندنویسان مجلس شورای ملی تهیه می شود. رجوع به تندنویسی و ت
تندنویسیلغتنامه دهخداتندنویسی . [ ت ُن ْدْ ن ِ ] (حامص مرکب ) سریع نوشتن . عمل تندنویس . یکی از مهارتهای لازم برای اشتغال منشی گری جدید داشتن هنر تندنویسی است تا آنچه بوسیله ٔ مدیرا
تنودلغتنامه دهخداتنود. [ ت َ ن َوْ وُ ] (ع مص ) جنبیدن شاخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تحرک شاخه . (از اقرب الموارد).