تنندهلغتنامه دهخداتننده . [ ت َ ن َن ْ دَ / دِ ] (اِ) عنکبوت . غنده . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). عنکبوت . (صحاح الفرس ) (زمخشری ) (منتهی الارب ). بمعنی تندو است که عنکبوت باشد. (برها
تنندهلغتنامه دهخداتننده . [ ت َ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) آنکه می تند و کشنده و پیچنده . (ناظم الاطباء). صفت فاعلی از تنیدن . کسی که عمل تنیدن را بجای آورد. رجوع به تنیدن و ماده ٔ ب
تلندهلغتنامه دهخداتلنده . [ ت َ ل َ دَ / دِ ] (ص ) کج زبان را گویند، یعنی شخصی که درست تکلم نتواند نمود. او را به عربی فأْفأْ خوانند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج
تمندهلغتنامه دهخداتمنده . [ ت َ م َ دِ ] (اِ وص ) کژزبان بود و لرزان و بتازی فافا گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 512) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). زبانی باشد که بسخن گفتن بگیرد
تندهلغتنامه دهخداتنده . [ ت َ دَ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی است از صعید ادنی بر جانب غربی نیل . (از معجم البلدان ).
افداسلغتنامه دهخداافداس .[ اِ ] (ع مص ) تننده افتادن در آوند و خنور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تندا یعنی عنکبوت افتادن در آوند و خنور. (آنندراج ).
کهوللغتنامه دهخداکهول . [ ک َ ] (ع اِ) تننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عنکبوت . (محیط المحیط)(ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده ٔ بعد شود. || (ص ) مردی که در ری
زوعلغتنامه دهخدازوع . (ع اِ) تننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عنکبوت . (اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ بعد شود.