تنفیذ کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. نافذگردانیدن ۲. اجرا کردن، روان کردن(حکم، فرمان) ۳. امضاء کردن (حکم، فرمان) ۴. استوار گردانیدن، تایید کردن ۵. نفوذ کردن
تنفیذلغتنامه دهخداتنفیذ. [ ت َ ] (ع مص ) فرستادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || روان کردن فرمان .(تاج الم
تنفیذفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. امضا کردن و فرستادن حکم یا نامه.۲. [قدیمی] اجرا کردن و روان کردن فرمان و نامه.۳. [قدیمی] نفوذ کردن و گذشتن در چیزی، مثل گذشتن تیر از نشانه.
تنبیذلغتنامه دهخداتنبیذ. [ تَم ْ ] (ع مص ) افشردن . || انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بگنی ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطب
تنجیذلغتنامه دهخداتنجیذ. [ ت َ ] (ع مص ) محکم گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). محکم رای گردانیدن . (زوزنی ). آزمودن و استوار خرد گردانیدن و عبارت الاساس :نجذته التجارب احکمته . و
ثبات دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر کردن، قراردادن، پابرجا کردن، پایا ساختن، پایدار کردن، دائمی کردن، ثابت کردن، استوار کردن، بهحالت موازنه درآوردن، بنیاد نهادن، نهادینه کردن، تشکیل
جزملغتنامه دهخداجزم . [ ج َ ] (ع مص ) راست کردن سوگندرا. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). امضاء و تنفیذ کردن سوگند. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
صحّه گذاشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ، پشتیبانی کردن، حمایت کردن، تأیید کردن، تصدیق کردن، مُهر تأیید نهادن، ظَهرنویسی کردن، پشتنویسیکردن، کمک کردن، امضا کردن تنفیذ کردن