تنظیم ولتاژvoltage regulationواژههای مصوب فرهنگستاندرصد تغییر در ولتاژ خروجی یک منبع تغذیه، خواه ناشی از تغییرات ولتاژ خط تغذیه باشد و خواه براثر تغییر جریان
تنجملغتنامه دهخداتنجم . [ ت َ ن َج ْ ج ُ ] (ع مص ) ستاره شمردن از بیخوابی یا از عشق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تنجیملغتنامه دهخداتنجیم . [ ت َ ] (ع مص ) به بارها دادن مال و آنچه بدین ماند. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پاره پاره گذاردن وام را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پاره پاره گذاردن وام و دیه را. (از اقرب الموارد). || به نجوم حکم کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). وقت و ستاره شناسی کردن . (
تنظملغتنامه دهخداتنظم . [ ت َ ن َظْ ظُ ](ع مص ) درکشیده و راست گردیدن مروارید در رشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || استقامت امری . (از اقرب الموارد).
تنظیملغتنامه دهخداتنظیم . [ ت َ ] (ع مص ) مبالغه ٔ نظم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). درکشیدن جواهر به رشته وسخن در وزن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درکشیدن جواهر به رشته و وزن ترتیب دادن سخن را. (ناظم الاطباء). جواهر به رشته کشیدن . (آنندراج ). ترتیب شعر وبه رشته کشیدن مروارید. (ناظم
تنظیمگر ولتاژvoltage regulator, voltage correctorواژههای مصوب فرهنگستانمدار یا افزارهای که باوجود اختلاف قابلتوجه میان ولتاژ ورودی و جریان خروجی، ولتاژ خروجی نسبتاً ثابتی تولید میکند
تنظیم ولتاژبالاhigh-voltage regulationواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای واپایش ولتاژی که موتورهای کششی را تغذیه میکند با استفاده از ولتاژ بالای مبدل
تنظیم ولتاژپایینlow-voltage regulationواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای واپایش ولتاژی که موتورهای کششی را تغذیه میکند با استفاده از ولتاژ پایین مبدل
تنظیمگر ولتاژ خطline-voltage regulatorواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای که با تغییرات ولتاژ خط الکتریکی مقابله میکند و ولتاژی ثابت به بار متصل به خط تحویل میدهد
تغییر چرخهای ولتاژcyclic voltage variationواژههای مصوب فرهنگستانتغییرات کُند و شبهدورهای ولتاژ در یک نقطه از سامانه در مقیاس روزانه یا هفتگی یا سالانه که در نتیجۀ تغییرات بار و/ یا بهکارگیری تجهیزات تنظیم ولتاژ روی میدهد
تنظیملغتنامه دهخداتنظیم . [ ت َ ] (ع مص ) مبالغه ٔ نظم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). درکشیدن جواهر به رشته وسخن در وزن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درکشیدن جواهر به رشته و وزن ترتیب دادن سخن را. (ناظم الاطباء). جواهر به رشته کشیدن . (آنندراج ). ترتیب شعر وبه رشته کشیدن مروارید. (ناظم
تنظیمفرهنگ فارسی عمید۱. نظم دادن.۲. مرتب کردن کارها.۳. به رشته کشیدن جواهر.۴. به نظموترتیب درآوردن سخن.
تنظیمدیکشنری فارسی به انگلیسیadjustment, alignment, formulation, modulation, realignment, regulation, systematization, tune-up, tuneup
تنظیملغتنامه دهخداتنظیم . [ ت َ ] (ع مص ) مبالغه ٔ نظم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). درکشیدن جواهر به رشته وسخن در وزن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درکشیدن جواهر به رشته و وزن ترتیب دادن سخن را. (ناظم الاطباء). جواهر به رشته کشیدن . (آنندراج ). ترتیب شعر وبه رشته کشیدن مروارید. (ناظم
تنظیمفرهنگ فارسی عمید۱. نظم دادن.۲. مرتب کردن کارها.۳. به رشته کشیدن جواهر.۴. به نظموترتیب درآوردن سخن.