تنصللغتنامه دهخداتنصل . [ ت َ ن َص ْ ص ُ ] (ع مص ) از گناه بیزاری نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). از گناه بیزار شدن و بیرون کشیدن خود را، یقال : تنصل الیه من الجنایة؛
بیزاریلغتنامه دهخدابیزاری . (حامص ) برائت : تبری ، تبرئه ؛ بیزاری از فام و عیب . براءة. (یادداشت مؤلف ). تنصل ؛ از گناه بیزاری کردن . (زوزنی ).- بیزاری جستن ؛ تبری کردن . بیزاری
تنضحلغتنامه دهخداتنضح . [ ت َ ن َض ْ ض ُ ] (ع مص ) جوشیدن آب چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || دور گردیدن از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن المفلح الطرابلسی الشامی ، مکنی به ابن منیر. در سنه ٔ 473 هَ .ق . در طرابلس که از بلاد شام است تولد یافته و بنام جدش که احمدبن مفلح ب