تنشطلغتنامه دهخداتنشط. [ ت َ ن َش ْ ش ُ ] (ع مص ) نشاط کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). شادمانی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شادی نمودن و به نشا
تشطیلغتنامه دهخداتشطی ٔ. [ ت َ ءْ ] (ع مص ) روان شدن هر دو کرانه ٔ رودبار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تشطیبلغتنامه دهخداتشطیب . [ ت َ ] (ع مص ) بریدن پوست را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و کذلک السنام . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
تشطیحلغتنامه دهخداتشطیح . [ ت َ ] (ع مص ) بی حیایی کردن . || به اصطلاح صوفیه کلمات مخالف ظاهر شرع گفتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
تشطیرلغتنامه دهخداتشطیر. [ ت َ ](ع مص ) مال را به دو نیمه کردن با کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نصف کردن چیزی . (از اقرب الموارد). || یک نیمه ٔ پستان دوشیدن . (
تشطیطلغتنامه دهخداتشطیط. [ ت َ ] (ع مص ) درگذشتن از حد و اندازه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تزعبلغتنامه دهخداتزعب . [ ت َ زَع ْ ع ُ ] (ع مص ) شتافتن . (از متن اللغة). || شادمان شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تنشط. (متن اللغة). نشاط داشتن . (از اقرب الموارد) (از م
تزعللغتنامه دهخداتزعل . [ ت َ زَع ْ ع ُ ] (ع مص ) شادمان شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تنشط. (اقرب الموارد) (المنجد). شاد شدن . (از متن اللغة).
تشمقلغتنامه دهخداتشمق . [ ت َ ش َم ْ م ُ ] (ع مص ) شادمان شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تنشط مرد. (از اقرب الموارد). || غیرت و رشک خوردن . (منتهی الارب ) (آنند
شادمانی کردنلغتنامه دهخداشادمانی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شادی کردن . نشاط. تنشط. اهتزاز : بر سلامت حالش شادمانی کرده گفتم ... (گلستان ). به صحبتش شادمانی کردند و به نان و آبش دستگی
تنشیطلغتنامه دهخداتنشیط. [ ت َ ] (ع مص ) فا نشاط آوردن . (زوزنی ) به نشاط آوردن و شادمانی نمودن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). شادمان گردانیدن . (از اقرب الموارد). رجوع به تنشط شود