تنحنحلغتنامه دهخداتنحنح . [ ت َ ن َ ن ُ ] (ع مص ) متردد گشتن آواز در شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گلو روشن کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الا
تنحنحفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهصدا از سینه درآوردن؛ صاف کردن سینه و گلو که صدا روشن و صاف بیرون بیاید؛ پاک کردن گلو با بازدم کوتاه و شدید.
تنهنهلغتنامه دهخداتنهنه . [ت َ ن َ ن ُه ْ ] (ع مص ) بازایستادن . (زوزنی ). بازایستادن از کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تنحنح کردنلغتنامه دهخداتنحنح کردن . [ ت َ ن َ ن ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خفیدن . سرفه کردن .گلو روشن کردن : در رفت در سرای پرده بایستاد و تنحنح کرد. من آواز امیر شنیدم که گفتی چیست . (تا
تنحنح کردنلغتنامه دهخداتنحنح کردن . [ ت َ ن َ ن ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خفیدن . سرفه کردن .گلو روشن کردن : در رفت در سرای پرده بایستاد و تنحنح کرد. من آواز امیر شنیدم که گفتی چیست . (تا
اخون اخون کردنلغتنامه دهخدااخون اخون کردن . [ اُ اُ ک َدَ ] (مص مرکب ) تنحنح کردن . (مقدمةالأدب زمخشری ).
انحلغتنامه دهخداانح . [ اُن ْ ن َ ] (ع ص ) مرد بخیل که چون چیزی از او خواهند تنحنح کند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اَنِح . اَنوح . (از اقرب الموارد). || ج