تنبوللغتنامه دهخداتنبول . [ تَم ْ ] (اِ) برگی باشد که در هندوستان پان گویند و با آهک و فوفل خورند. (برهان ). برگی باشد بمقدار کف دست و کوچکتر و بزرگتر از کف نیز بشود ودر ملک هندو
تنبوللغتنامه دهخداتنبول . [ تَم ْ ] (اِخ ) نام قلعه ای است در هندوستان . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ).
تنبوللغتنامه دهخداتنبول . [ تَم ْ ] (ع ص ) کوتاه . ج ، تنابیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
طنبوللغتنامه دهخداطنبول . [ طَم ْ ] (اِخ ) دوده ای است به مصر. (منتهی الارب ). || دهی است به مصر. (منتخب اللغات ).
اصل التنبوللغتنامه دهخدااصل التنبول . [ اَ لُت ْ تَم ْ ] (ع اِ مرکب ) بیخ پان ،بهندی کلیجن . (الفاظ الادویه ). رجوع به تنبول شود.
تانبوللغتنامه دهخداتانبول . (اِ) گیاهی است به هند که آن را میجوند. (المنجد). تامول . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری ). تنبول . (فرهنگ نظام ). هو خمرالهند یمازج ال
تبوللغتنامه دهخداتبول . [ ت َ ب َوْ وُ ] (ع مص ) تبول بر کسی ؛بضرب و دشنام فراگرفتن او را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شاش کردن . (ناظم الاطباء).
تبوللغتنامه دهخداتبول . [ ] (اِ) بهم برآمدن دل بود از چیزی : اگر تبول گرفت از تو این دلم چه عجب تبول گیرد دل از حدیث ناپدرام .خفاف (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 324).
اصل التنبوللغتنامه دهخدااصل التنبول . [ اَ لُت ْ تَم ْ ] (ع اِ مرکب ) بیخ پان ،بهندی کلیجن . (الفاظ الادویه ). رجوع به تنبول شود.
پانلغتنامه دهخداپان . (اِ) اسم هندی تنبول است . تامبول . تامول . تنبول . تنبُل . شاه صینی . (دمشقی ). و آن برگی باشد از قسمی فلفل که آنرا در هندوستان با آهک و فوفل خایند تا لبه
تنابیللغتنامه دهخداتنابیل . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تنبل و تنبال و تنبول . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تنابلة. (اقرب الموارد). رجوع به این کلمات شود.
تامبوللغتنامه دهخداتامبول . (اِ) تامول است . (از آنندراج ). مأخوذ از هندی تانبول . (ناظم الاطباء). تَنبول . تَنبُل . برگ پان . رجوع به تامول و تانبول شود.
تانبوللغتنامه دهخداتانبول . (اِ) گیاهی است به هند که آن را میجوند. (المنجد). تامول . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری ). تنبول . (فرهنگ نظام ). هو خمرالهند یمازج ال