تناصرلغتنامه دهخداتناصر. [ ت َ ص ُ ] (ع مص ) یکدیگر را یاری دادن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || راست گردانیدن بعض خبر مر بعض را. (منتهی
تناثرلغتنامه دهخداتناثر. [ ت َ ث ُ ] (ع مص ) پراکنده گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). از هم پاشیده شدن . (زوزنی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تساقط. (اقرب الموارد
تباصرلغتنامه دهخداتباصر. [ ت َ ص ُ ] (ع مص ) دیدن بعض ایشان مر بعض را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تخاصرلغتنامه دهخداتخاصر. [ ت َ ص ُ ] (ع مص ) دست یکدیگر بگرفتن در رفتن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گرفتن بعضی دست بعضی دیگر را. (از اقرب الموارد) (از قطر
تناصیبلغتنامه دهخداتناصیب . [ ت َ ] (ع اِ) علمهای راه که از سنگ سازند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تعاضدلغتنامه دهخداتعاضد. [ ت َ ض ُ ](ع مص ) یاری نمودن همدیگر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تعاون و تناصر. (اقرب الموارد).
احلافلغتنامه دهخدااحلاف . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حِلف و حلیف . هم عهدان . || (اِخ ) احلاف در شعر زهیر، قبیله ٔاسد و غطفان باشد، لانّهم تحالفوا علی التناصر. (منتهی الارب ). || قومی
جرونلغتنامه دهخداجرون . [ ج َ ] (اِخ ) نام ولایتی بوده نزدیک به بندر هرمز از بناهای اردشیرو گفته اند نزدیک هم بوده است ، در عهد صفویه شاه عباس ماضی بنام خود بندری ساخته آباد نمو
ذوالکلاع الاصغرلغتنامه دهخداذوالکلاع الاصغر. [ ] (اِخ ) (سمیفع کسمیدع بالفاء) اهمله الجوهری و قال ابن درید فی باب فعیلل بعد ذکر همیسع سمیفع (و قد تضم سینه ) کانه مصغر (و حینئذ یجب کسر الفا