تموکلغتنامه دهخداتموک . [ ت َ ] (اِ) نشانه ٔ تیر باشد که عرب هدف گویند. (برهان ). نشانه ٔ تیر بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 274) (از فرهنگ جهانگیری ) (از اوبهی ). نشانه ٔ تیر تلو
تموکلغتنامه دهخداتموک . [ ت ُ ] (ع مص ) تمک السنام تمکا و تموکا؛ دراز و پرگوشت شدن کوهان شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به تمک شود.
تموکفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. هدف و نشانۀ تیر.۲. نوعی تیر که پیکان پهن داشته و چون به بدن فرومیرفت درآوردنش دشوار بود: ◻︎ پسر خواجه دست برد به کوک / خواجه او را بزد به تیر تموک (عماره: ش
تموکولغتنامه دهخداتموکو. [ ت ِ ک ُ ] (اِخ ) شهری در شیلی مرکزی است و 51500 تن سکنه دارد و مرکز داد و ستد و کشاورزان است .
تاوکلغتنامه دهخداتاوک . [ وَ ] (اِ) خر و گاو جوان را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 281)(از شرفنامه ٔ منیری ). تاول . (فرهنگ جهانگیری ) (شرفنا
تبوکلغتنامه دهخداتبوک . [ ت َ ] (اِ) طبقی باشد بر مثال دف . بقالان مأکولها در آنجا کنند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 259) . بمعنی اخیر تبوراک (تبنگ ) است . (فرهنگ جهانگیری ). طبق پ
تبوکیلغتنامه دهخداتبوکی . [ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به تبوک . || (اِ) نوعی از انگور. (ناظم الاطباء). قسمی از انگور طائف منسوب به تبوک .
تبوکیهلغتنامه دهخداتبوکیه . [ ت َ کی ی َ ] (اِخ ) نام سال نهم از هجرت رسول صلوات اﷲ علیه و آله به مدینه ٔ طیبه و آن مطابق با سال بیست و سیم بعثت باشد.
تموکولغتنامه دهخداتموکو. [ ت ِ ک ُ ] (اِخ ) شهری در شیلی مرکزی است و 51500 تن سکنه دارد و مرکز داد و ستد و کشاورزان است .
نموکلغتنامه دهخدانموک . [ ن َ ] (اِ) نشانه ٔ تیر. هدف . (از برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف تموک است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به تموک شود. || (ص ) نمور. (فرهن
تمکلغتنامه دهخداتمک . [ ت َ ] (ع مص ) دراز و پرگوشت شدن کوهان شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دراز و بلند شدن سنام . (از اقرب الموارد): تمک السنام تمکاً و تموکاً
چوک زدنلغتنامه دهخداچوک زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) زانو زدن . (فرهنگ خطی )(فرهنگ سروری ). بزانو درآمدن : پیش امیری و رئیسی در رکوع میروی و چوک میزنی . (فیه ما فیه ).پیش باز آمدند و
خواجهلغتنامه دهخداخواجه . [خوا / خا ج َ / ج ِ ] (اِ) کدخدا. رئیس خانه . || معظم . (برهان قاطع). سید. آقا. (یادداشت بخط مؤلف ). بزرگ : تقصیر نکرد خواجه در ناواجب من در واجب چگونه