تمنهلغتنامه دهخداتمنه . [ ت ِ ن َ ] (اِ) سوزن کلان که بدان چیزهای گنده و ستبر دوزند. (فرهنگ رشیدی ).
تمنحلغتنامه دهخداتمنح . [ ت َ م َن ْ ن ُ ] (ع مص ) دیگری را خورانیدن . و منه حدیث ام زرع : آکل فاتمنح . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
تمنةلغتنامه دهخداتمنة. [ ] (اِخ ) (یعنی قسمت معین ). 1- قریه ای است که در مرز و بوم شمالی یهودا واقع است . صحیفه ٔ یوشع 15:10 و فلسطینیان در آنجا ساکن می شدند دوم تواریخ 28:18 و
تمنه سارحلغتنامه دهخداتمنه سارح . [ ] (اِخ ) (قسمتی از بسیاری ) و تمنه حارس یعنی ؛ قسمتی از آفتاب . و آن شهری بود که بر کوه افرائیم واقع و به یوشعبن نون داده شده و او آن را بنا کرده
تانهلغتنامه دهخداتانه . (اِخ ) موضعی است در هند که در مشرق آن دو قصبه ٔ «بهروج » و «رهنجور» قرار دارند. رجوع به ماللهند بیرونی ص 100 و 102 و التفهیم چ جلال همایی ص 198 و نزهةالق
تمنه سارحلغتنامه دهخداتمنه سارح . [ ] (اِخ ) (قسمتی از بسیاری ) و تمنه حارس یعنی ؛ قسمتی از آفتاب . و آن شهری بود که بر کوه افرائیم واقع و به یوشعبن نون داده شده و او آن را بنا کرده
تمنةلغتنامه دهخداتمنة. [ ] (اِخ ) (یعنی قسمت معین ). 1- قریه ای است که در مرز و بوم شمالی یهودا واقع است . صحیفه ٔ یوشع 15:10 و فلسطینیان در آنجا ساکن می شدند دوم تواریخ 28:18 و
جاعشلغتنامه دهخداجاعش . (اِ) (به عبری زلزله ).(سفر داوران 2:9). || (اِخ ) محل مرتفعی است از آن افرائیمیان که در حوالی تمنه سارح جائی که یوشع را بخاک سپردند میباشد. (صحیفه ٔ یوشع
تامارافرهنگ نامها(تلفظ: tāmārā) (عبری) درخت خرما ؛ (در اعلام) نام عروس یهودا [چهارمین پسر حضرت یعقوب (ع) و برادر یوسف (ع)] که در سرزمین ' تمنه ' با وی ملاقات کرد .