تمندللغتنامه دهخداتمندل . [ ت َ م َ دُ ] (ع مص ) دست در دستار خوان مالیدن . (تاج المصادر بیهقی ). پاک کردن دست را بمندیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تندل . تمسح . (اقرب المو
تصندللغتنامه دهخداتصندل . [ ت َ ص َ دُ ] (ع مص ) سخن گفتن با زنان و عشقبازی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تغزل با زنان . (از قطر المحیط).
تمندارلغتنامه دهخداتمندار.[ ت ُ م َ ] (نف مرکب ) فرمانده ٔ یک تُمَن لشکر و سردار ده هزار. (ناظم الاطباء). رجوع به تمن وتومان شود.
تمدللغتنامه دهخداتمدل . [ ت َ م َدْ دُ ] (ع مص ) دستار و مندیل بر سرپیچیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
تمنداریلغتنامه دهخداتمنداری . [ ت ُ م َ ] (حامص مرکب ) فرماندهی یک تمن لشکر. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
تمنطقلغتنامه دهخداتمنطق . [ ت َ م َ طُ ] (ع مص ) کمربند بر کمر نهادن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و این مانند تمدرع و تمندل از درع و مندیل است . (از اقرب الموارد). || و بس
تمسکنلغتنامه دهخداتمسکن . [ ت َ م َ ک ُ ] (ع مص ) بیچاره شدن . (تاج المصادر بیهقی ). درویش شدن یا مانند درویش گردیدن و خوار و حقیر شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تسکن ، چنا
تندللغتنامه دهخداتندل . [ ت َ ن َدْ دُ ] (ع مص ) دستار در سر بستن . (زوزنی ). || دست پاک کردن بمندیل و مالیدن بدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تصندللغتنامه دهخداتصندل . [ ت َ ص َ دُ ] (ع مص ) سخن گفتن با زنان و عشقبازی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تغزل با زنان . (از قطر المحیط).