تمنلغتنامه دهخداتمن . [ ت َ م َ ] (اِ) میغ را گویند و آن بخاری باشد تاریک ملاصق بر روی زمین و به عربی ضباب خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). میغ و ضباب . (ناظم الاطباء).
تمنلغتنامه دهخداتمن . [ ت ُ م َ ] (ترکی - مغولی ، اِ)ده هزار... (غیاث اللغات ). مأخوذ از ترکی ده هزار ومبلغ ده قران . (ناظم الاطباء). رجوع به تومان شود.
طمنلغتنامه دهخداطمن . [ طَ ] (ع ص ) آرامیده . ج ، طمون . (منتهی الارب ). ساکن و آرمیده . (منتخب اللغات ).
تمنهلغتنامه دهخداتمنه . [ ت ِ ن َ ] (اِ) سوزن کلان که بدان چیزهای گنده و ستبر دوزند. (فرهنگ رشیدی ).
تمندارلغتنامه دهخداتمندار.[ ت ُ م َ ] (نف مرکب ) فرمانده ٔ یک تُمَن لشکر و سردار ده هزار. (ناظم الاطباء). رجوع به تمن وتومان شود.
تمنداریلغتنامه دهخداتمنداری . [ ت ُ م َ ] (حامص مرکب ) فرماندهی یک تمن لشکر. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
تمنا داشتنلغتنامه دهخداتمنا داشتن . [ ت َ م َن ْ نا ت َ ] (مص مرکب ) امید و آرزو داشتن : دهان خشک و دل خسته ام ، لیکن از کس تمنای جلاب و می هم ندارم . خاقانی .ما از تو به غیر از تو ند
تمنابستنلغتنامه دهخداتمنابستن . [ ت َ م َن ْ نا ب َ ت َ ] (مص مرکب ) آرزو داشتن .خواهش و میل در دل پروراندن . تمناپختن : هر دل که ز دارالثمر حسن وفا جست سودای خطا کرد و تمنای تبه بس
تمندارلغتنامه دهخداتمندار.[ ت ُ م َ ] (نف مرکب ) فرمانده ٔ یک تُمَن لشکر و سردار ده هزار. (ناظم الاطباء). رجوع به تمن وتومان شود.
تمنداریلغتنامه دهخداتمنداری . [ ت ُ م َ ] (حامص مرکب ) فرماندهی یک تمن لشکر. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
تمنهلغتنامه دهخداتمنه . [ ت ِ ن َ ] (اِ) سوزن کلان که بدان چیزهای گنده و ستبر دوزند. (فرهنگ رشیدی ).
تمنا داشتنلغتنامه دهخداتمنا داشتن . [ ت َ م َن ْ نا ت َ ] (مص مرکب ) امید و آرزو داشتن : دهان خشک و دل خسته ام ، لیکن از کس تمنای جلاب و می هم ندارم . خاقانی .ما از تو به غیر از تو ند
تمنابستنلغتنامه دهخداتمنابستن . [ ت َ م َن ْ نا ب َ ت َ ] (مص مرکب ) آرزو داشتن .خواهش و میل در دل پروراندن . تمناپختن : هر دل که ز دارالثمر حسن وفا جست سودای خطا کرد و تمنای تبه بس