تمللغتنامه دهخداتمل . [ ت َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خشکبیجار که در بخش خمام شهرستان رشت واقع است و 985 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
تمللغتنامه دهخداتمل . [ ت ُ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اشکور که در بخش تنکابن شهسوار واقع است و 324 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
طمللغتنامه دهخداطمل . [ طَ] (ع مص ) آفرینش . (منتهی الارب ). خلق عالم و آفریدگان . || سخت راندن ستور. (منتخب اللغات ). سخت راندن شتر. (منتهی الارب ). نیک راندن شتر. (تاج المصاد
طمللغتنامه دهخداطمل . [ طِ ] (ع ص ، اِ) مرد پلیدزبان شوخ چشم بیباک . ج ، طمول . (منتهی الارب ). مرد بدکار که از بد کردن باک ندارد. (منتخب اللغات ). || آب تیره . || جامه ٔ سبزرن
تملق کردنلغتنامه دهخداتملق کردن . [ ت َ م َل ْ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فروتنی کردن وچاپلوسی نمودن . (ناظم الاطباء). رجوع به تملق شود.
تملق گفتنلغتنامه دهخداتملق گفتن . [ ت َ م َل ْ ل ُ گ ُ ت َ ](مص مرکب ) خوش آمد گویی . مدح گفتن . تصلف . گفتن محاسنی که در سجیه ٔ طرف مقابل نباشد. رجوع به تملق شود.
تملقلغتنامه دهخداتملق . [ ت َ م َل ْ ل ُ ] (ع مص ) چاپلوسی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تملاق . (منتهی
تملقاتلغتنامه دهخداتملقات . [ ت َ م َل ْ ل ُ ] (ع اِ) چاپلوسی ها. نوازشها. (ناظم الاطباء). ج ِ تملق .
تملق کردنلغتنامه دهخداتملق کردن . [ ت َ م َل ْ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فروتنی کردن وچاپلوسی نمودن . (ناظم الاطباء). رجوع به تملق شود.
تملق گفتنلغتنامه دهخداتملق گفتن . [ ت َ م َل ْ ل ُ گ ُ ت َ ](مص مرکب ) خوش آمد گویی . مدح گفتن . تصلف . گفتن محاسنی که در سجیه ٔ طرف مقابل نباشد. رجوع به تملق شود.
تملقلغتنامه دهخداتملق . [ ت َ م َل ْ ل ُ ] (ع مص ) چاپلوسی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تملاق . (منتهی
تملقاتلغتنامه دهخداتملقات . [ ت َ م َل ْ ل ُ ] (ع اِ) چاپلوسی ها. نوازشها. (ناظم الاطباء). ج ِ تملق .
تملکلغتنامه دهخداتملک . [ ت َ ل ِ ] (اِخ ) نام صحابیه ای . (منتهی الارب ). نام زنی صحابی . (ناظم الاطباء).