تمشیتلغتنامه دهخداتمشیت . [ ت َ ی َ ] (مص ) مأخوذاز مشی بمعنی جاری کردن و روان کردن .... (غیاث اللغات ). پیشرفتگی و ترقی و برتری و استحکام و صیانت و تربیت و نظم و ترتیب و انتظام
تمشیتفرهنگ مترادف و متضاد۱. اداره، راهاندازی، رهبری، مدیریت، ۲. راندن، راهانداختن، سروسامان دادن ۳. ساماندهی، سامانبخشی
تمشیتفرهنگ انتشارات معین(تَ شِ یَ) [ ع . تمشیة ] (مص م .) 1 - روان ساختن ، به راه انداختن . 2 - سر و سامان دادن .
تمشیطلغتنامه دهخداتمشیط. [ت َ ] (ع مص ) شانه وار پیدا شدن پیه در پهلوی اشتر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تسریح و تخلیص بعض موی از بعض دیگر. (از اقرب الموارد).
تشمیتلغتنامه دهخداتشمیت . [ ت َ ] (ع مص ) دعا کردن کسی راکه عطسه زند. (دهار). دعای عطسه گفتن یا عام است و منه حدیث : زواج فاطمة علیها الصلوة و السلام فاتاهما فدعا لهما و شمت علیه
تمشیلغتنامه دهخداتمشی . [ ت َ م َش ْ شی ] (ع مص ) رفتن توش (تبش ) شراب و آنچه بدان ماند در اندامها. (تاج المصادر بیهقی ). برفتن تپش شراب و مانند آن در اندامها، یقال : تمشت فیه ح
تمشیرلغتنامه دهخداتمشیر. [ ت َ ] (ع مص ) برگ و شاخ بیرون آوردن درخت و آشکارکردن آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شادمانی کردن بر جماع . (منتهی الارب ) (
کار برآراستنلغتنامه دهخداکار برآراستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تمشیت امور. آراستن و نظام دادن کار : سر گنج را کرد شاه استواربه راه بیابان برآراست کار. فردوسی .ترا ای پسر گر چنین است رای
سامان کردنلغتنامه دهخداسامان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تمشیت و نظم دادن . تهیه کردن . فراهم کردن : تا جهان باقی بود بادت بقا تا علم راپایه بفزایی و کار ملک را سامان کنی . عنصری .شی
راتق و فاتقلغتنامه دهخداراتق و فاتق . [ ت ِ ق ُ ت ِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) تمشیت دهنده و کارگزار و مصلحت گزار. (ناظم الاطباء). || درّا و دوزا. درنده و دوزنده . همه کاره .
ترتیبلغتنامه دهخداترتیب . [ ت َ ] (ع مص ) ثابت و استوار گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد): و بحضرت سلطان رفت و سلطان در ترتیب و تبجیل قدر و تمشی