تمسک دادنلغتنامه دهخداتمسک دادن . [ ت َ م َس ْ س ُ دَ ] (مص مرکب ) ترده و سند دادن . (ناظم الاطباء).
تمسکلغتنامه دهخداتمسک . [ ت َ س ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و370تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
تمسیکلغتنامه دهخداتمسیک . [ ت َ ] (ع مص ) چنگ درزدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اعتصام . (اقرب الموارد). || خداوند مشک کردن . || بمشک رنگ کردن . || بمشک بیالودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بمشک خوشبوی کردن . || بیعانه دادن . (منتهی الارب ) (آن
تمسکلغتنامه دهخداتمسک .[ ت َ م َس ْ س ُ ] (ع مص ) چنگ درزدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اعتصام . (از اقرب الموارد) : و قد انار اﷲ بصائرهم و اخلص ضمائرهم و ارشدهم الی الهد
تمشقلغتنامه دهخداتمشق . [ ت َ م َش ْ ش ُ ] (ع مص ) آخر گردیدن شب . (منتهی الارب ). به آخر رسیدن شب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آشکار شدن سفیدی صبح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). تمشق جلباب اللیل ؛ ظهرت تباشیر الصبح . (اقرب الموارد). || پوست برکنده شدن شاخ و برهنه
تمشکلغتنامه دهخداتمشک . [ ت َ م ِ ] (اِ) درختچه ای از تیره ٔ گلسرخیان که دسته ٔ مستقلی را به نام تمشکها تشکیل می دهند و به حالت وحشی در نقاط ساحلی و گرم مرطوبی ، مخصوصاً در مازندران و گیلان فراوان است . گیاهی است با ساقه های تیغدار که در کنار جاده ها و مزارع و جنگلها بصورت انبوه می روید. برگه
تمسک نمودنلغتنامه دهخداتمسک نمودن . [ ت َ م َس ْ س ُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تمسک کردن : و اگر خسکی در راه افتد و یا بالایی تند پیش آید بدان تمسک توان نمود. (کلیله و دمنه ).رجوع به تمسک و دیگر تر
تمسکلغتنامه دهخداتمسک . [ ت َ س ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و370تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
تمسکلغتنامه دهخداتمسک .[ ت َ م َس ْ س ُ ] (ع مص ) چنگ درزدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اعتصام . (از اقرب الموارد) : و قد انار اﷲ بصائرهم و اخلص ضمائرهم و ارشدهم الی الهد
تمسکفرهنگ فارسی عمید۱. چنگ زدن و دست انداختن به چیزی.۲. [مجاز] دستاویز ساختن؛ متوسل شدن.۳. (اسم) [منسوخ] سند؛ حجت.
تمسکفرهنگ فارسی معین(تَ مَ سُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) چنگ زدن ، دستاویز قرار دادن . 2 - (اِ.) سند، حجت .
متمسکلغتنامه دهخدامتمسک . [ م ُ ت َ م َس ْ س ِ ] (اِخ ) لقب محمدثامن ، پانزدهمین از ملوک بنی نصر غرناطه . رجوع به محمدثامن ملقب به متمسک شود.
متمسکلغتنامه دهخدامتمسک . [ م ُ ت َ م َس ْ س ِ] (ع ص ) چنگ درزننده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : به حبل تقوی و یقین و عروة وثقی دین متمسک و معتصم بوده است . (سندبادنامه ص 216). امیرنصر به مذهب امام اب
مستمسکلغتنامه دهخدامستمسک . [ م ُ ت َ س َ ] (ع ص ، اِ) آنچه بدان چنگ زنند. مَعض ّ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : عدل شاه مستعان مظلومان ، مستغاث مظلومان و مستمسک مهجوران است . (سندبادنامه ص 112). || بهانه . دست آویز. دلیل . عذر.
مستمسکلغتنامه دهخدامستمسک . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استمساک . معتصم و چنگ درزننده . (از اقرب الموارد) (از غیاث ) (از آنندراج ). ج ، مستمسِکون . و رجوع به استمساک شود : أم آتیناهم کتاباً مِن قبله فَهُم به مستمسِکون . (قرآن 21/43</sp
تمسکلغتنامه دهخداتمسک . [ ت َ س ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و370تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).