تمرمرلغتنامه دهخداتمرمر. [ ت َ م َ م ُ ] (ع مص ) لرزیدن تن از نازکی . (زوزنی ). جنبیدن و لرزیدن از شادی . || جنبیدن ریگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموار
ترمرهلغتنامه دهخداترمره . [ ت َ م ُ رَ / رِ ] (اِ) ترموره ، تاب . ارجوحة. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 292 ب ).
ترمرالغتنامه دهخداترمرا. [ ت ِ م ِ ] (اِ) در هندی جرجیر را گویند. رجوع به الفاظ الادویه و جرجیر شود.
ترمرملغتنامه دهخداترمرم . [ ت َ رَ رُ ] (ع مص ) جنبانیدن لبها بجهت سخن و گویند ترمرموا یعنی جنبیدند برای گفتار اما دم نزدند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). جنبانیدن لبها جهت تکلم
تمریرلغتنامه دهخداتمریر. [ ت َ ] (ع مص ) تلخ گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). تلخ کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گستردن بر روی زمین . (از ا
تیرمردانلغتنامه دهخداتیرمردان . [ م َ ] (اِخ ) شهرکی است بنواحی فارس میان نوبندجان و شیراز و شامل 36 قریه ... (از معجم البلدان ).ابن البلخی آرد: تیرمردان و جویکان ، این هر دو جای نو
اعسریلغتنامه دهخدااعسری . [ ] (اِخ ) شاعری است معاصر با صاحب بن عباد. ابن فندق در تاریخ بیهق آرد: در مجلس صاحب سفره ٔ طعام گسترده بود و چون حاضران خواستند از حلوا خورند، صاحب گفت
متمرمرلغتنامه دهخدامتمرمر. [ م ُ ت َ م َ م ِ ] (ع ص ) جنبنده و لرزنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || لرزان و جنبان و متزلزل . (ناظم الاطباء). || ریگ مرتعش .
لرزیدنلغتنامه دهخدالرزیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) ارتعاد. (تاج المصادر). رعدة. ارتعاش . اهراع . ارتعاص . ارتعاس . تقرقف . مرتعد شدن . تخلج . مصد. تمجمج . شفشفة. رجرجة. (منتهی الارب ).
ترمرهلغتنامه دهخداترمره . [ ت َ م ُ رَ / رِ ] (اِ) ترموره ، تاب . ارجوحة. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 292 ب ).
ترمرالغتنامه دهخداترمرا. [ ت ِ م ِ ] (اِ) در هندی جرجیر را گویند. رجوع به الفاظ الادویه و جرجیر شود.