تمامتلغتنامه دهخداتمامت . [ت َ م َ ] (از ع ، ق ، اِ) جملگی . همه . همگی : سیصد مرد را از اصفهبدان و بزرگان ، و تمامت هزار مرد مبارز برگزید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 79). و تمامت قبایل لشکر او شدند. (جهانگشای جوینی ). و بناء تمامت شرایع
تمامتیلغتنامه دهخداتمامتی . [ ت َ م َ ] (ق ، اِ) تمامت . جملگی . همه : بعد از آن تمامتی اصفهان و تمامتی اهواز و... بسیاری دیگر از شهرها فتح کرد. (تاریخ قم ص 294). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
روستاقلغتنامه دهخداروستاق . (معرب ، اِ) معرب روستا : و تمامت شهر و روستاق روی بدو نهادند. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به روستا و رستاق شود.
اینیلغتنامه دهخدااینی . [ اَ] (ترکی -مغولی ، اِ) برادر کوچک و برادرزاده . برادر کهتر. (دائرةالمعارف فارسی ) (آنندراج ) : بعد از اجتماع تمامت آقا و اینی و امراء باتفاق جمهور بر تخت نشست . (جامع التواریخ ). هولاکوخان را به ایران زمین و ممالک که ذکر رفت نامزد کرد بکنکاج ت
لوهاوورلغتنامه دهخدالوهاوور. [ ل َ ] (اِخ ) نام شهری به هندوستان . لاهور. لاوهور. لهاوور. لوهر. لاهاور. لوهور. رجوع به هر یک از این کلمات در ردیف خود شود : و تمامت ولایت مولتان و لوهاوور را غارت و کشش کرد. (جهانگشای جوینی ).
لقاطاتلغتنامه دهخدالقاطات . [ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ لقاطة : محمولاتی که با ایشان بود به کلی برگرفت و باقی لقاطات قوم و بقایای سیف بگریختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). تا روز چهارم که تمامت لشکریان و حشریان برآمدند و بقایای لقاطات آن را غارت کردند. (جهانگشای جوینی ).
مرواریدریزلغتنامه دهخدامرواریدریز. [ م ُرْ ] (نف مرکب ) ریزنده ٔ مروارید. || (ن مف مرکب ) مروارید دوخته . زینت شده به مروارید : تمامت رجال و نساء و بنین و بنات ثیاب مرواریدریز که از غرت بریق و تلألؤ لاَّلی آن انجم لیالی میخواسته . (جهانگشای جوینی ).
تمامتیلغتنامه دهخداتمامتی . [ ت َ م َ ] (ق ، اِ) تمامت . جملگی . همه : بعد از آن تمامتی اصفهان و تمامتی اهواز و... بسیاری دیگر از شهرها فتح کرد. (تاریخ قم ص 294). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
بتمامتلغتنامه دهخدابتمامت . [ ب ِ ت َ م َ ] (ق مرکب ) تماماً. همگی . بطور کامل . بتمامی . همه ٔ آن . تمام آن . (ناظم الاطباء) : تا هر باب که افتتاح کردند بتمامت اشباع برسانیدند. (کلیله و دمنه ).