تلیلغتنامه دهخداتلی . [ ت ِل ْ لی ] (اِ) به هندی اسم انزروت است . || طحال . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). سپرز. طحال . (الفاظ الادویه ).
تلیلغتنامه دهخداتلی . [ ت َ ] (اِ)درخت تمش . (ناظم الاطباء). لَم ْ. تلو. خار. تیغ. یور. شوک . شوکة. وِرِگ تَلی . سیاه تلی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || علیق . || درخت شاه توت
تلیلغتنامه دهخداتلی . [ ت َ لی ی ] (ع ص ) بسیارسوگند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کثیرالایمان . (اقرب الموارد). || بسیارمال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاط
تلیلغتنامه دهخداتلی . [ ت َل ْ لا ] (ع ص ) قوم تلی ؛ قوم افتاده بر زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تلیلغتنامه دهخداتلی . [ ت َل ْی ْ ] (ع مص ) باقی ماندن (مقداری ) از ماه : تلی من الشهر کذا؛ اینقدر باقی مانده از ماه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
طلیلغتنامه دهخداطلی . [ طَ لا ] (ع اِ) کالبد. (منتهی الارب ). شخص . (منتخب اللغات ). || قطران مالیده . || مرد نیک بیمار. ج ، اطلاء. (منتهی الارب ). مرد سخت بیمار. (منتخب اللغات
طلیلغتنامه دهخداطلی . [ طَ لی ی ] (ع اِ) بچگان ریزه ٔ گوسفند. ج ، طلیان . (منتهی الارب ). بزغاله . (مهذب الاسماء). بچه ٔ کوچک غنم که بفارسی بزغاله گویند. (فهرست مخزن الادویه ).
طلیلغتنامه دهخداطلی . [ طَل ْی ْ ] (ع مص ) قطران مالیدن شتر را. (منتهی الارب ). اندودن . (دهار) (تاج المصادر) : و ماءالشعیر بیست وچهار گونه بیماری معروف را سود دارد و از آن ...
طلیلغتنامه دهخداطلی . [ طِ لا ] (ع اِ) لذت . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || طلا. زر (در اصطلاح فارسی ). رجوع به طلا شود : و بر او صفت کین افراسیاب ازاول تا به آخر به طلی نق
تلّیفرهنگ نامها(تلفظ: telli) (ترکی) موهای پر پشت و بلند ، دختری که گیسوی بلند و زیبا دارد ، زلف دار ، زباندار و سخنور.
تلی کرانلغتنامه دهخداتلی کران . [ ت َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلال ازرک است که در بخش مرکزی شهرستان بابل واقع است و 480 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
تلی کرانلغتنامه دهخداتلی کران . [ ت َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلال ازرک است که در بخش مرکزی شهرستان بابل واقع است و 480 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
پشتهbundواژههای مصوب فرهنگستانتلی از سنگ یا خاک که برای جلوگیری از ورود سیلاب به زمینهای پست ساخته میشود
تلیللغتنامه دهخداتلیل . [ ت َ] (ع اِ) گردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و له تلیل کجزع السحوق ؛ ای عنق . (اقرب الموارد). ج ، اتله ، تلل ، تلائل