تلنگلغتنامه دهخداتلنگ . [ ت ِ ل َ ] (اِخ ) نام ولایتی است از ملک دکن . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). نام ملکی است ازدکن که آن را تلنگان
تلنگلغتنامه دهخداتلنگ . [ ت ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دلاور است که در بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع است و500تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
تلنگلغتنامه دهخداتلنگ . [ ت ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سیریک است که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و250تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
تلنگلغتنامه دهخداتلنگ . [ ت ِ ل ِ] (اِ) زدن انگشت باشد بر دف و دایره و امثال آن . (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء)(از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) :
تلنگلغتنامه دهخداتلنگ . [ ت ُ / ت َ ل َ ] (اِ) گدایی کردن بود به هر جای . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 308). حاجت و ضروری و میل و خواهش و نیاز و آرزو باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنند
تِلِنْگگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی صدا کردن چیزی ،یعنی صدا کردن چیزی ، یادآوری کردن موضوعی ، هشدار دادن ،، متوجه کردن کسی به کاری یا واقعه ای
تلنگ دائرهلغتنامه دهخداتلنگ دائره . [ ت ِ ل ِ ءِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) آوازی که از دایره به نواختن برآید. (آنندراج ) (بهار عجم ). || نام بازی و آن چنان است که طفلان خطی کشیده مهره بازی
تلنگ دائرهلغتنامه دهخداتلنگ دائره . [ ت ِ ل ِ ءِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) آوازی که از دایره به نواختن برآید. (آنندراج ) (بهار عجم ). || نام بازی و آن چنان است که طفلان خطی کشیده مهره بازی
تلنگر زدنلغتنامه دهخداتلنگر زدن . [ ت َ / ت ِ ل َگ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) نوک انگشت میانه را به نوک انگشت بزرگ فشردن و بر چیزی زدن . رجوع به تلنگر شود.
تلنگانهلغتنامه دهخداتلنگانه . [ ت ُ ل ُ ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) گدایانه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). به طریق گدایی و نیازمندی . (ناظم الاطباء).
تلنگبینلغتنامه دهخداتلنگبین . [ ت َ ل َ گ َ ] (اِ) ترنجبین . و آن دارویی باشد شیرین و مانند شبنم بر خار شتر می نشیند. (برهان ) (آنندراج ). ترنگبین . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی