تلقینلغتنامه دهخداتلقین . [ ت َ] (ع مص ) فهمانیدن و تفهیم کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فهمانیدن و سخن فراز زبان کسی دادن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). تعلیم و تربیت و
تلقین دادنلغتنامه دهخداتلقین دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) تلقین کردن . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). تعلیم دادن . تفهیم کردن : حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتادهمانا بی غلط باشد که
تلقین کردنلغتنامه دهخداتلقین کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعلیم کردن و پند دادن . (ناظم الاطباء). چیزی را در ذهن و فکر کسی حقیقت جلوه دادن . کسی را به چیزی معتقد کردن : بازیگر است
تلقین گفتنلغتنامه دهخداتلقین گفتن . [ ت َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) آنچه پس از دفن کردن مرده از مسائل دینی در سر گور او گویند. (ناظم الاطباء). تلقین کردن . رجوع به تلقین و ماده ٔ قبل شود.
تلقین دادنلغتنامه دهخداتلقین دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) تلقین کردن . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). تعلیم دادن . تفهیم کردن : حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتادهمانا بی غلط باشد که
تلقین کردنلغتنامه دهخداتلقین کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعلیم کردن و پند دادن . (ناظم الاطباء). چیزی را در ذهن و فکر کسی حقیقت جلوه دادن . کسی را به چیزی معتقد کردن : بازیگر است
تلقین گفتنلغتنامه دهخداتلقین گفتن . [ ت َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) آنچه پس از دفن کردن مرده از مسائل دینی در سر گور او گویند. (ناظم الاطباء). تلقین کردن . رجوع به تلقین و ماده ٔ قبل شود.
تلقیندرمانیsuggestion therapyواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رواندرمانی که در آن علائم رنجآور را با تلقین مستقیم و اطمینانبخشی برطرف میکنند
وروورفرهنگ انتشارات معین(وِ رُ وِ) (اِمر.) (عا.) تلقین ، تکرار، پرحرفی . ضرب المثلی در مقام استهزا کردن تحصیل علم گویند.