تلف شدن

مترادف

از بین رفتن، برباد رفتن، مردن، نیست شدن، تباه شدن، نابودشدن، هدر رفتن

جست‌وجوی دقیق

تلف شدن

لغت‌نامه دهخدا

تلف شدن . [ ت َ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ضایع وخراب شدن . نابود شدن . از دست رفتن : برکناره ٔ رود نیل پنبه کاشته بودیم باران بی وقت آمد و تلف شد. گفت پشم بایستی کاشتن تا تلف نشدی . (گلستان ).خران زیربار گران بی علف به روزی دو مسکین شدندی تلف .<b

تلف شدن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

dissipate

تلف شدن

دیکشنری فارسی به عربی

مت

تلف شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

از بین رفتن، برباد رفتن، مردن، نیست شدن، تباه شدن، نابودشدن، هدر رفتن

تلف شدن

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: مادۀ آلی دن، هلاک شدن، جان خودراازدست دادن، نیست شدن خفه شدن، غرقشدن خراب شدن، متلاشی شدن، تجزیه شدن زیر آوار ماندن، سوختن کشته شدن، به‌قتل رسیدن، اعدام شدن

جست‌وجوی هم‌آوا

تلو تلو

دیکشنری فارسی به انگلیسی

lurch

تلو تلو خوردن

دیکشنری فارسی به عربی

بکرة , ترنح

تلو تلو خوردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

lurch

تلو تلو خورنده

دیکشنری فارسی به عربی

مترنح

تلو،تلو دادن

گویش تهرانی

تکان (دادن)

جست‌وجوی مشابه

تلفیق شدن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

mesh

جست‌وجوی متن

بربادرفته

فرهنگ فارسی عمید

تلف‌شده؛ ازدست‌رفته.

fritter away

دیکشنری انگلیسی به فارسی

سرخ کردن، تلف کردن

هدر

گویش مازنی

تلف – نابود

هدر هادان

گویش مازنی

به هدر دادن – تلف کردن

یللی ،()زدن ،() تَللی.

گویش تهرانی

وقت تلف کردن

جست‌وجوی هم‌آغاز

تلف

لغت‌نامه دهخدا

تلف . [ ت َ ل َ ] (ع مص ) هلاک گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیست شدن . (آنندراج ).

تلف

لغت‌نامه دهخدا

تلف . [ ت َ ل َ ] (ع اِ) رایگان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || هلاک . (اقرب الموارد). هلاک و زوال و ویرانی وانهدام . (ناظم الاطباء). || اتلاف و زیان وتبذیر و اسراف و خرج بیجا. (ناظم الاطباء). || (ص ) بمعنی ضایع و خراب مجاز است ... و با لفظ شدن و کردن استعمال نمایند. (از

تلف

لغت‌نامه دهخدا

تلف . [ ت َ ] (اِ) ترف و قروت . (ناظم الاطباء).

تلف

لغت‌نامه دهخدا

تلف . [ ت ُ ] (اِ) کثافتی که از شپلیدن انگور و امثال آن بماند. (شرفنامه ٔ منیری ). آنچه از انگور و جز آن پس از خوردن باقی ماند که شایسته ٔ خوردن نباشد. (ناظم الاطباء).

تلف

فرهنگ فارسی عمید

۱. هلاک شدن؛ کشته شدن.۲. هدر رفتن.

جست‌وجوی هم‌قافیه

ابوالمختلف

لغت‌نامه دهخدا

ابوالمختلف . [ اَ بُل ْ م ُ ت َ ؟ ] (ع اِ مرکب ) طعام مأتم . (المرصع).

خط مختلف

لغت‌نامه دهخدا

خط مختلف . [ خ َطْ طِ م ُ ت َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خط نامساوی . (ناظم الاطباء).

متلف

لغت‌نامه دهخدا

متلف . [ م َ ل َ ] (ع اِ) جای هلاک . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). جای هلاک و محل خوفناک . (ناظم الاطباء). || بیابان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

متلف

لغت‌نامه دهخدا

متلف . [ م ِ ل َ ](ع ص ) بسیار تلف کننده . یقال رجال مخلاف متلاف و مخلف متلف . (منتهی الارب ). بسیار تلف کننده . یقال رجل مخلف متلف . (ناظم الاطباء).

متلف

لغت‌نامه دهخدا

متلف . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) تلف کننده و خراب و ضایعکننده .(غیاث ) (از آنندراج ). خراب کننده و هلاک کننده . (ناظم الاطباء). مُهلِک . (محیط المحیط) (از اقرب الموارد). مهلک . کشنده . قاتل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || تلف کننده و بر باد دهنده و اسراف کننده و مسرف و بی جا خرج ن

درپیوند

بیشتر بدانید

تلف شدن

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به عربی

فرهنگ مترادف و متضاد

فرهنگ فارسی طیفی

جست‌وجوی هم‌آوا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به عربی

گویش تهرانی

جست‌وجوی مشابه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی متن

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری انگلیسی به فارسی

گویش مازنی

گویش مازنی

گویش تهرانی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا