تلفیقلغتنامه دهخداتلفیق .[ ت َ ] (ع مص ) دو درز و یا دو سخن را بهم آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فراهم آوردن و ترتیب دادن . (آنندراج ). || سخن دیگران را ضمن سخن خود آوردن : از اشعار متقدمان بطریق استعارت تلفیقی نرفت . (گلستان ). || بربافتن و بیاراستن حدیث را. (
تلفیقفرهنگ فارسی عمید۱. دو چیز را به هم آوردن.۲. [قدیمی] دو پارۀ جامه را به هم دوختن.۳. سخن را به هم پیوند دادن.۴. ترتیب دادن.۵. آراستن و با هم جور کردن.۶. به هم پیوند دادن و مرتب ساختن کلمات.
تلفقلغتنامه دهخداتلفق . [ ت َ ل َ ف ْ ف ُ ] (ع مص ) درپیوستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تلفیق کردنلغتنامه دهخداتلفیق کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بهم بستن سخن . گرد آوردن و ترتیب دادن کلام . رجوع به تلفیق شود.
تلفیق کردنلغتنامه دهخداتلفیق کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بهم بستن سخن . گرد آوردن و ترتیب دادن کلام . رجوع به تلفیق شود.
تلفیق کردنلغتنامه دهخداتلفیق کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بهم بستن سخن . گرد آوردن و ترتیب دادن کلام . رجوع به تلفیق شود.
تلفیق تلفن و رایانهcomputer telephony integration, computer telephone integration, computer telephonyواژههای مصوب فرهنگستانتلفیق سامانههای تلفنی و رایانهای برای خودکارسازی مراکز تلفن و ارائۀ خدمات جدید متـ . یکپارچهسازی تلفن و رایانه