تلخ کردنلغتنامه دهخداتلخ کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناخوش و بی مزه کردن . (از بهار عجم ) (از آنندراج ) : توبه را تلخ میکند در حلق یار شیرین دهان شورانگیز. سعدی .تلخ کردی زندگی
تلخ رویی کردنلغتنامه دهخداتلخ رویی کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تلخ کردن روی . ترش کردن روی . بی دماغ شدن . ناخوش داشتن روی و جبین : دیده با شور سرشکم تلخ رویی می کندعاقبت از شورش اش
jogدیکشنری انگلیسی به فارسیتنه زدن، بی قاعدگی، جلو امدگی یا عقب رفتگی، تنه زدن به، هل دادن، اهسته دویدن
تلخ رویی کردنلغتنامه دهخداتلخ رویی کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تلخ کردن روی . ترش کردن روی . بی دماغ شدن . ناخوش داشتن روی و جبین : دیده با شور سرشکم تلخ رویی می کندعاقبت از شورش اش