تلخ و ترشلغتنامه دهخداتلخ و ترش . [ ت َ خ ُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) محنت و مشقت دنیا. (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : به تلخ و ترش رضا ده به خوان گیتی برکه نیشتر خوری ار
جزرلغتنامه دهخداجزر. [ ج َ زَ / ج ِ زَ ] (معرب ، اِ) زردک و در این صورت معرب گزر است . و بکسر جیم نیز آمده است . (منتهی الارب ). بیخ معروفی است که آنرا میخورند و معروف و اصل آن
زبان گنجشکلغتنامه دهخدازبان گنجشک . [ زَ گ ُ ج ِ ] (اِ مرکب ) درختی را گویند که بارش بزبان گنجشک ماند وبعضی بار آن درخت را گفته اند و به عربی لسان العصافیر و السنة العصافیر خوانند و ح
حشیشةالزجاجلغتنامه دهخداحشیشةالزجاج . [ ح َ ش َ تُزْ زُ] (ع اِمرکب ) الکسینی . کشنین . حیفا. حبقالة. حبیقه .حشیشةالرمل . ابوریحان بیرونی در الجماهر فی معرفة الجواهر گوید: قال دیسقوریدس
شیرینلغتنامه دهخداشیرین . (ص نسبی ) هر چیزکه نسبت به شیر داشته باشد، خصوصاً در حلاوت . (آنندراج ) (بهار عجم ). || طفل شیرخواره . (ناظم الاطباء). شیری . || هر چیز که مزه ٔ قند و ن
اطراطیقوسلغتنامه دهخدااطراطیقوس . [ اَ ] (معرب ، اِ) جوب کلان . (یادداشت مؤلف ). یونانی است بمعنی شبیه الکواکب و بعربی معروف به حالبی است جهت آنکه تعلیق آن بالخاصیة اورام حادث در حا