تلخیصلغتنامه دهخداتلخیص . [ ت َ ] (ع مص ) بیان کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بیان کردن و شرح دادن و تقریب کلام و خلاصه کردن آن . یقال : لخصت القول ؛ ای اقتصرت فیه و اختصر
تلخیصفرهنگ مترادف و متضاد۱. اجمال، اختصار، ایجاز، خلاصه، ۲. خلاصهنویسی، خلاصهگویی، کوتاهسازی، مجمل ۳. خلاصه کردن، مختصر کردن ≠ تطویل، اطناب
تلخیصدیکشنری فارسی به انگلیسیabbreviation, adumbration, abridgement, abridgment, précis, summarization
تلخیصفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه یص، اجمال، خلاصهگویی، نگارش، ایجاز، انتخاب، اختصار، تخلیص خلاصه، مجمل، ملخص، رئوس مطالب
تلخیص کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه تلخیص کردن، خلاصهکردن، تخلیص کردن، جمع بندی کردن، دستچین کردن
تلخیص کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه تلخیص کردن، خلاصهکردن، تخلیص کردن، جمع بندی کردن، دستچین کردن
ترجمۀ درونشیشهایin vitro translation, in vitro protein synthesis, cell-free protein synthesis, cell-free translationواژههای مصوب فرهنگستانترجمۀ رناپ تلخیصشده و جداشده از یاخته در لولۀ آزمایش متـ . ترجمۀ درشیشه