تلخکلغتنامه دهخداتلخک . [ ت َ خ َ ] (ص مصغر) تصغیر تلخ باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). کمی تلخ . (ناظم الاطباء). || (اِ مصغر) نام گیاهی است بغایت تلخ و بعضی گویند خربزه ٔ تلخ است که به عربی حنظل و قثاءالنعام خوانند. (برهان ). حنظل . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بعضی کاسنی
تلخکfoolواژههای مصوب فرهنگستاندلقک جشنهای قرون وسطی و جشنهای مربوط به نمایشهای محلی که لباسی به رنگهای روشن میپوشید و کلاهی بر سر میگذاشت که زنگوله و بوق به آن آویزان بود
تِلْخَکْگویش گنابادی در گویش گنابادی نوعی علف را گویند که مزه تلخی دارد و اَحشام آن نوع علف را نمیخورند.
تلخک دربارcourt foolواژههای مصوب فرهنگستانتلخکی که در دربار پادشاهان با تقلید حرکات دیگران درباریان را سرگرم میکرد
تلخکاملغتنامه دهخداتلخکام . [ ت َ ] (ص مرکب ) مقابل شیرین کام . (بهار عجم ) (آنندراج ). نامراد و ناامید و محروم . || هر چیزی که در دهان دارای مزه ٔ تلخ باشد. (ناظم الاطباء).
تلخکامیلغتنامه دهخداتلخکامی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) نامرادی و ناامیدی و حرمان . || تلخ مزگی . (ناظم الاطباء).
تلخکامفرهنگ مترادف و متضاد۱. ناخوشروزگار ≠ شیرینکام ۲. نامراد، ناامید، ناکام ≠ مرادمند، شیرینکام ۳. بدبخت، شوربخت، سیهگلیم ≠ خوشبخت
تلخکاملغتنامه دهخداتلخکام . [ ت َ ] (ص مرکب ) مقابل شیرین کام . (بهار عجم ) (آنندراج ). نامراد و ناامید و محروم . || هر چیزی که در دهان دارای مزه ٔ تلخ باشد. (ناظم الاطباء).
تلخکامیلغتنامه دهخداتلخکامی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) نامرادی و ناامیدی و حرمان . || تلخ مزگی . (ناظم الاطباء).
تلخک دربارcourt foolواژههای مصوب فرهنگستانتلخکی که در دربار پادشاهان با تقلید حرکات دیگران درباریان را سرگرم میکرد