تلجلجلغتنامه دهخداتلجلج . [ ت َل َ ل ُ ] (ع مص ) دودله شدن و متردد گردیدن و جنبیدن و در دهان گردانیدن سخن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کلمة ال
تلجلجفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. سخن را در دهان گردانیدن؛ در گفتن مردد بودن.۲. لقمه را در دهان گرداندن.۳. متردد و دودله شدن.
تجلجللغتنامه دهخداتجلجل . [ ت َ ج َ ج ُ] (ع مص ) بزمین فروشدن . (زوزنی ). فرورفتن بزمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط): و فی الحدیث : ان قارون خ
تلججلغتنامه دهخداتلجج . [ ت َ ل َج ْ ج ُ ] (ع مص ) دعوی کردن متاع کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تلجیجلغتنامه دهخداتلجیج . [ ت َ ] (ع مص ) به لجه درآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : لججت السفینة، ای خاضت اللجة و کذا الجج القوم ؛ای دخلو
تاجلی خانملغتنامه دهخداتاجلی خانم . [ ن ُ ] (اِخ ) یکی از زنان بسیار زیباو از محبوبه های شاه اسماعیل صفوی ، مسیح پاشازاده درمحاربه ٔ چالدران او را اسیر کرد وی با دادن گوشوارهای بسیار
تجثجثلغتنامه دهخداتجثجث . [ت َ ج َ ج ُ ] (ع مص ) بسیار شدن موی . || بیفشاندن مرغ پر خود را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
غریفةلغتنامه دهخداغریفة. [ غ ُ رَ ف َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). جائی است . عدی بن رقاع گوید : یا من رأی برقاً ارقت لضوئه امسی تلالا فی حوارکه العلی لما تلجلج بالبیاض
متلجلجلغتنامه دهخدامتلجلج . [ م ُ ت َ ل َ ل ِ ](ع ص ) زبان گرفته . (ناظم الاطباء). || دودله و متردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بی ثبات . (ناظم الاطباء
دودلهلغتنامه دهخدادودله . [ دُ دِ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) متردد و مشکوک و بی ثبات و کسی که در کارها همیشه شک می آورد و هرگز از روی یقین کاری نمی کند. (ناظم الاطباء). کنایه است از م
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن قاسم بن عیذون بن هارون بن عیسی بن محمدبن سلمان مکنی به ابوعلی قالی . صاحب امالی . از ائمه ٔ لغت و اساتید نحاتست . در فن اعراب بر آیی
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن البهلول بن حسان بن سنان ابوجعفر التنوخی ، انباری الاصل . او بیست سال متولی قضاء مدینةالمنصور بود و یازده شب از ربیعالاَّخر