تلاقیلغتنامه دهخداتلاقی . [ ت َ ] (ع مص )فاهم رسیدن و یکدیگر را دیدن . (زوزنی ). یکدیگر را دیدن . (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). باهم ملاقات کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
تلاقیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. به هم رسیدن؛ رسیدن دو شخص یا دو چیز به هم.۲. یکدیگر را دیدن؛ دیدار کردن با هم.
تلاقی افتادنلغتنامه دهخداتلاقی افتادن . [ ت َ اُ دَ ] (مص مرکب ) بهم رسیدن . تلاقی کردن : کج رابا راست گر تلاقی افتدچون تیر و کمان زیاده از یکدم نیست .واعظ قزوینی .
تلاقی برگشتیbackcrossواژههای مصوب فرهنگستانتلاقی دورگۀ اف1 (F1) یا یک ناجورتخم با یکی از والدها یا با فردی با ژننمود مشابه یکی از والدهای اولیه متـ . آمیزش برگشتی
تلاقی افتادنلغتنامه دهخداتلاقی افتادن . [ ت َ اُ دَ ] (مص مرکب ) بهم رسیدن . تلاقی کردن : کج رابا راست گر تلاقی افتدچون تیر و کمان زیاده از یکدم نیست .واعظ قزوینی .
تلاقی برگشتیbackcrossواژههای مصوب فرهنگستانتلاقی دورگۀ اف1 (F1) یا یک ناجورتخم با یکی از والدها یا با فردی با ژننمود مشابه یکی از والدهای اولیه متـ . آمیزش برگشتی