تلاتلالغتنامه دهخداتلاتلا. [ ت َ ت َ ] (اِ صوت ) تلالا : مست و خراب می روم در ره عشق بوالعلاباک ندارم از بلاتن تننا تلاتلا. مولوی (از انجمن آرا).رجوع به تلالا شود.
تلاتللغتنامه دهخداتلاتل . [ ت َ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ تَلتَلة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد):واختل ذوالمال و المثرون قدبقیت علی التلاتل من اقوالهم عقد.و گویند تلاتل شدا
تلاتللغتنامه دهخداتلاتل . [ ت ُ ت ِ ] (ع ص ، اِ) فربه نازک اندام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
تلالالغتنامه دهخداتلالا. [ ت َ ] (اِ صوت )نفس و صوت خوانندگی و گویندگی و آنرا تلالا و تلاتلا نیز گویند. (انجمن آرا) (از آنندراج ). آواز و صدای خوانندگی و سازندگی . (ناظم الاطباء)
تلالالغتنامه دهخداتلالا. [ ت َ ] (اِ صوت )نفس و صوت خوانندگی و گویندگی و آنرا تلالا و تلاتلا نیز گویند. (انجمن آرا) (از آنندراج ). آواز و صدای خوانندگی و سازندگی . (ناظم الاطباء)
تلاتللغتنامه دهخداتلاتل . [ ت َ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ تَلتَلة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد):واختل ذوالمال و المثرون قدبقیت علی التلاتل من اقوالهم عقد.و گویند تلاتل شدا
تلاتللغتنامه دهخداتلاتل . [ ت ُ ت ِ ] (ع ص ، اِ) فربه نازک اندام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
عیان آمدنلغتنامه دهخداعیان آمدن . [ م َدَ ] (مص مرکب ) آشکار شدن . هویدا گشتن : چندان بمان که ماه نو آید عیان ز شرق وز سوی غرب شمس تلالا برافکند.خاقانی .
ازدهارلغتنامه دهخداازدهار. [ اِ دِ ] (ع مص ) درخشیدن . روشن گردیدن : ازدهر الوجه . (منتهی الارب ). ازدهر السراج ؛ تلألأ و اضاء. (قطر المحیط). || بدل نگاهداشت کردن و در دل داشتن