تقدیرگرلغتنامه دهخداتقدیرگر. [ ت َ گ َ ](ص مرکب ) تعیین کننده ٔ سرنوشت . مُقَدِّر : تقدیرگر شدند چو تقدیر یافتندزانسو مقدرند و زینسو مقدرند. ناصرخسرو.رجوع به تقدیر و دیگر ترکیبهای
تقلید کردنلغتنامه دهخداتقلید کردن . [ ت َ ک َ دَ ](مص مرکب ) پیروی کردن و متابعت نمودن و نقل کردن و از روی ساخت دیگری چیزی را ساختن و اقتدا کردن به طریقه و روش کسی . (ناظم الاطباء). ر
دنباله رولغتنامه دهخدادنباله رو. [دُم ْ ل َ / ل ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) آنکه از عقب کسی می رود. پیرو. تابع. تقلیدگر. (از یادداشت مؤلف ).
حجت کوهکمریلغتنامه دهخداحجت کوهکمری .[ ح ُج ْ ج َ ت ِ ک َ م َ ] (اِخ ) سیدمحمدبن سیدعلی بن سیدعلی نقی بن محمد حسین کوهکمری الاصل تبریزی المنشاء نجفی التحصیل قمی الاقامة. از مبرزین طراز