لغتنامه دهخدا
تقدد. [ ت َ ق َدْ دُ ] (ع مص ) بشکافته شدن . (زوزنی ). شکافته و بریده گردیدن . || مختلف و متفرق گردیدن قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پراکنده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پراکنده شدن قوم و دارای امیال و آراء مختلف گردیدن آنان . (از اقرب الموارد). || خ