تقزعلغتنامه دهخداتقزع .[ ت َ ق َزْ زُ ] (ع مص ) آماده ٔ دویدن شدن اسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پراکنده شدن قوم . (از اقرب الموارد). تقشع
تقذعلغتنامه دهخداتقذع . [ ت َ ق َذْ ذُ ] (ع مص ) آماده شدن بدی را برای کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تقضعلغتنامه دهخداتقضع. [ ت َ ق َض ْ ض ُ ] (ع مص ) پاره پاره شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تبزعلغتنامه دهخداتبزع . [ ت َ ب َزْ زُ ] (ع مص ) ظریف شدن کودک . (تاج المصادر بیهقی ). ظریف و ملیح و زیرک شدن کودک . (از قطر المحیط). تظرف . (از اقرب الموارد). ظریف و ملیح گردید
تبزعرلغتنامه دهخداتبزعر. [ ت َ ب َ ع ُ ] (ع مص ) بدخلقی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبزعر علینا؛ بدخلقی نمود با ما. (منتهی الارب ).
تجزعلغتنامه دهخداتجزع . [ ت َ ج َزْ زُ ] (ع مص ) قسمت کردن چیزی را. (اقرب الموارد). بخش کرده گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): فتفرق الناس عنه ُ الی غنیمة فتجزعوها؛ ای اقتس
تخزعلغتنامه دهخداتخزع . [ ت َ خ َزْ زُ] (ع مص ) واپس استیدن . (تاج المصادر بیهقی ). تخلف کردن از قوم خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). || پا
متقزعلغتنامه دهخدامتقزع . [ م ُ ت َ ق َزْ زِ ] (ع ص ) اسپی که مهیای دویدن شود.(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اسب آماده ٔ دویدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به تقزع ش
تبزعلغتنامه دهخداتبزع . [ ت َ ب َزْ زُ ] (ع مص ) ظریف شدن کودک . (تاج المصادر بیهقی ). ظریف و ملیح و زیرک شدن کودک . (از قطر المحیط). تظرف . (از اقرب الموارد). ظریف و ملیح گردید
تبزعرلغتنامه دهخداتبزعر. [ ت َ ب َ ع ُ ] (ع مص ) بدخلقی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبزعر علینا؛ بدخلقی نمود با ما. (منتهی الارب ).
تجزعلغتنامه دهخداتجزع . [ ت َ ج َزْ زُ ] (ع مص ) قسمت کردن چیزی را. (اقرب الموارد). بخش کرده گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): فتفرق الناس عنه ُ الی غنیمة فتجزعوها؛ ای اقتس
تخزعلغتنامه دهخداتخزع . [ ت َ خ َزْ زُ] (ع مص ) واپس استیدن . (تاج المصادر بیهقی ). تخلف کردن از قوم خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). || پا