تقامرلغتنامه دهخداتقامر. [ ت َ م ُ ] (ع مص ) با هم قمار بازیدن . (زوزنی ) (دهار). قمار با یکدیگر. (ناظم الاطباء). همدیگر به گرو چیزی باختن و نبرد کردن باهم به گرو. (منتهی الارب )
تامرالغتنامه دهخداتامرا. [ م َرْ را ] (اِخ ) طسوجی است در جانب شرقی بغداد و دارای نهر وسیعی است که در هنگام مد، سفینه ها در آن آمد و رفت کنند. این نهر از کوههای شهر زور و کوههای
تامرادیلغتنامه دهخداتامرادی . [ م ُ ] (اِخ ) تیره ای از ایل طیبی از شعبه ٔ لیراوی ایلات کوه گیلویه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89). و رجوع به طیبی و فارسنامه ٔ ناصری و جغرا
تامرانلغتنامه دهخداتامران . [ م َ ](اِخ ) موضعی است در کنارنهر «نَلِن ِ» در هند. (ماللهند بیرونی ص 131 س 17).
تامربرنلغتنامه دهخداتامربرن . [ ] (اِخ ) نام نهری است که از کوه مَلَوَ جاری شود. رجوع به ماللهند بیرونی ص 128 و 148 و 155 شود.
متقامرلغتنامه دهخدامتقامر. [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) همدیگر به گرو چیزی بازنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). با هم دیگر قمار کننده و با یکدیگر نبرد کننده در گروبن
باختنلغتنامه دهخداباختن . [ ت َ ] (مص ) لازم و متعدی هر دوآمده است . مقابل بردن ، در قمار. گم کردن در قمار. زیان کردن در قمار. باختن چیزی بگرو. مقامره . (منتهی الارب ). تقامر. (م
بازیدنلغتنامه دهخدابازیدن . [ دَ ] (مص ) بازی کردن . باختن . (شعوری ج 1 ص 180) (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : زمانی سوی گوسفندان شویم ز بازیدن و لهو خندان شویم . فر
باهملغتنامه دهخداباهم . [ هََ ] (ق مرکب ) همراه . معاً. به معیت . به اتفاق . به اتحاد. با یکدیگر. (ناظم الاطباء). بهم . متفقاً. متحداً. جفت . یکجا : خوبان چو بهم گرمی بازار فروش