تقادملغتنامه دهخداتقادم . [ ت َ دِ ] (ع اِ) ج ِ تَقْدِمَة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تقدمة شود.
تقادملغتنامه دهخداتقادم . [ ت َ دُ ] (ع مص ) دیرینه شدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || با یکدیگر برابر ایستادن و مقابل شدن . (آنندراج )
تادمکهلغتنامه دهخداتادمکه . [ ] (اِخ ) شهری است در سودان . دمشقی در نخبة الدهر آرد: تادمکه مانند مکه در میان کوهها قرار دارد و زندگی مردم آنجا مانندسایر مردم آفریقا است و مردان آن
تصادم کردنلغتنامه دهخداتصادم کردن . [ ت َ دُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بهم برخوردن و دوچار شدن . (ناظم الاطباء).
تصادملغتنامه دهخداتصادم . [ ت َ دُ ] (ع مص ) بهم واکوفتن . (زوزنی ). برهم زدن و با هم کوفتن و انبوهی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بهم واکوفته شدن . (مجمل اللغة). بهم واک
تقادعلغتنامه دهخداتقادع . [ ت َ دُ ] (ع مص ) در پی یکدیگر شتافتن در چیزی و جوق جوق درافتادن ، گویی هریکی پیشی میجوید بر صاحب خود. || همدیگر را بازداشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج
تقادیرلغتنامه دهخداتقادیر. [ ت َ ] (ع اِ)ج ِ تقدیر. (ناظم الاطباء): اذا حلت التقادیر بطلت التدابیر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و انواع تدابیر موافق انوار تقادیر نمی آید. (سندبادن
ذوالرمثلغتنامه دهخداذوالرمث . [ ذُرْ رَ ] (اِخ ) موضعی است به دیار عرب و ذکر او در شعر بسیار آمده است . ابن میاده گوید:و منزلة اخری تقادم عهدهابذی الرمث عفتها صبی و شمول . (از المر
ذوالمرخلغتنامه دهخداذوالمرخ . [ ذُل ْ م َ ] (اِخ ) موضعی است به یمن . کثیر راست :بعزّة هاج الشوق فالدمع سافح مغان و رسم قد تقادم ما صح بذی المرخ من ود ان غیر رسمهاضروب الندی ثم اعت
قرحلغتنامه دهخداقرح . [ ق َ ](ع اِ) ریش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). تفرق الاتصال اللحمی اذا کان حدیثاً سمی جراحة فاذا تقادم حتی اجتمع فیه القیح سمی قرحة. ج ، قروح . || اثر
مزمن گردیدنلغتنامه دهخدامزمن گردیدن . [ م ُ م ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) کهنه شدن . ازمان . دیرینه گشتن . تقادم : و آن را [ کفتگی لب ها ] که مزمن گردد این طلا بکار دارند. (ذخیره ٔ خوارزم
تقدمةلغتنامه دهخداتقدمة. [ ت َدِ م َ ] (ع مص ) در پیش شدن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تقدیم .(اقرب الموارد). || در پیش کردن . (زوزنی