تفیشلغتنامه دهخداتفیش . [ ت َ ف َی ْ ی ُ ] (ع مص ) لاف زدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ادعای باطل کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). || برگردیدن از چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روی گرداندن از چیزی به سبب عجز و ضعف . (از اقرب الموارد).
تفشلغتنامه دهخداتفش . [ ت َ ] (اِ) سرزنش وطعنه را گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). تفشه . تفشل . بیغار. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا).
تفشلغتنامه دهخداتفش . [ ت َ ف ِ ] (اِمص ، اِ) حرارت و گرمی باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). حرارت و گرمی و تپش است . (انجمن آرا). بغایت گرمی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || کف و تف و آب دهن . (ناظم الاطباء).
تفیظلغتنامه دهخداتفیظ. [ ت َ ف َی ْ ی ُ ] (ع مص ) جان دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لاف زدنلغتنامه دهخدالاف زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) خودستائی کردن . دعوی باطل کردن . تصلف . تیه . صَلف . طرمذه . تفیّش . بهلقة. ضنط. (منتهی الارب ).- لاف ازچیزی زدن ؛ مدعی داشتن آن بودن : ببودند تا شب در این گفتگوی همی لاف زد مردپیکارجو