تفیاءةلغتنامه دهخداتفیاءة. [ ت َ ی ِ ءَ ] (ع مص ) سایه انداختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فیات الشجرة تفیاءة و فیاه تفیاءة؛ با سایه قرار داد او را و برگردا
تفاءلغتنامه دهخداتفاء. [ ت َ ف َءْ ] (ع مص ) سخت خشمگین شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
تبیاذهلغتنامه دهخداتبیاذه . [ ت َب ْ ذَ / ذِ ] (اِ مرکب ) تبیازه . (ناظم الاطباء). رجوع به تبیازه شود.
تبیارهلغتنامه دهخداتبیاره . [ ت َب ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) تب و لرزه از لطائف . و در بهار عجم نوشته تبیازه بزای معجمه بمعنی تب و لرزه . بلفظ گرفتن و افتادن و زدن مستعمل . (غیاث الل
تبیازهلغتنامه دهخداتبیازه . [ ت َب ْ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) تب و لرزی را گویند که بسبب برآمدگی و بزرگ شدن سپرز بهم رسیده باشد. (برهان ). تب لرزه . (شرفنامه ٔ منیری ). یعنی تب لرزه ،
تحیاةلغتنامه دهخداتحیاة. [ ت َح ْ ] (اِخ ) یکی از سه ستاره ٔ تحایی است . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به تحایی شود.
تفاءلغتنامه دهخداتفاء. [ ت َ ف َءْ ] (ع مص ) سخت خشمگین شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
تبیاذهلغتنامه دهخداتبیاذه . [ ت َب ْ ذَ / ذِ ] (اِ مرکب ) تبیازه . (ناظم الاطباء). رجوع به تبیازه شود.
تبیارهلغتنامه دهخداتبیاره . [ ت َب ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) تب و لرزه از لطائف . و در بهار عجم نوشته تبیازه بزای معجمه بمعنی تب و لرزه . بلفظ گرفتن و افتادن و زدن مستعمل . (غیاث الل
تبیازهلغتنامه دهخداتبیازه . [ ت َب ْ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) تب و لرزی را گویند که بسبب برآمدگی و بزرگ شدن سپرز بهم رسیده باشد. (برهان ). تب لرزه . (شرفنامه ٔ منیری ). یعنی تب لرزه ،
تحیاةلغتنامه دهخداتحیاة. [ ت َح ْ ] (اِخ ) یکی از سه ستاره ٔ تحایی است . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به تحایی شود.