تفکلغتنامه دهخداتفک . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زهرا در بخش بوئی-ن شهرستان قزوین که در حدود 300 تن سکنه دارد. رجوع به فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 شود.
تفکلغتنامه دهخداتفک . [ ت ُ ف َ ] (اِ مرکب ) چوبی باشد میان تهی به درازی نیزه که گلوله ای ازگل ساخته در آن نهند و پف کنند تا بزور نفس ، آن بیرون آید و جانور کوچک مانند گنجشک به آن زنند و بندق را بمشابهت آن تفک گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از برهان ) (از ناظم الاطباء). همان پفک
تفکفرهنگ فارسی عمید۱. = تفنگ۲. وسیلهای لولهمانند که با فوت کردن شدید در آن، سنگ و گلولۀ چوبی یا گِلی را به سمت مورد نظر پرتاب میکردند: ◻︎ مثل سیمرغ که طوفان نبرد از جایش / نه چو گنجشک که افتد به دم باد تفک (ابنیمین: لغتنامه: تفک).
یتفقلغتنامه دهخدایتفق . [ ی َت ْ ت َ ف ِ ] (ع فعل ) افتد. قد یتفق ؛ گاه اتفاق افتد. گاه افتد. (در فارسی چون قید زمان به کار رود). گاه گاه . (یادداشت مؤلف ).
طفقلغتنامه دهخداطفق . [ طَ ف َ ] (ع مص ) درایستادن در کاری . (دهار). در کاری ایستادن . (زوزنی ). درکاری کردن ایستادن . (تاج المصادر) . طفوق . (منتهی الارب ). کردن گرفتن . و منه : طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة (قرآن 22/7)؛ یعنی دوختن
تفک سازلغتنامه دهخداتفک ساز. [ ت ُ ف َ ] (نف مرکب ) آنکه تفکها بسازد. (آنندراج ). سازنده ٔ تفک : تفک ساز تا کرد دل را نشان نباشد دلم چو تفک بی فغان .وحید (از آنندراج ).
تفکیکلغتنامه دهخداتفکیک . [ ت َ ] (ع مص ) از هم بگشادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). جدا کردن دو چیز از یکدیگر. (آنندراج ). جداکردگی چیزی از دیگری . (ناظم الاطباء). || رهانیدن و خلاص کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جدا کردن و خلاص کردن . (از اقرب الموارد).
تفکیهلغتنامه دهخداتفکیه . [ ت َ ] (ع مص ) خوش منشی نمودن با کسی به سخن شیرین و لطیف .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || میوه آوردن جهت قوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میوه خورانیدن قوم را. (از اقرب الموارد).
تفکدهلغتنامه دهخداتفکده . [ ت َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) کنایه از پزاوه و آتشدان و مانند آن . (آنندراج ).آتشدان و منقل و پرکین . (ناظم الاطباء) : داغت به مغز رفته فرو، حال جسم و جان از شعله های تفکده ٔ استخوان مپرس .<p class
تفکرلغتنامه دهخداتفکر. [ ت َ ف َک ْ ک ُ ] (ع مص ) اندیشه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی )(آنندراج ). تأمل . (تاج العروس ). اندیشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نظر کردن و تأمل در چیزی . (ازاقرب الموارد). اندیشه و فکر و تعمق . (ناظم الاطباء). تصرف دل
تفککلغتنامه دهخداتفکک . [ ت َ ف َک ْ ک ُ ] (ع مص ) از هم واشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). نزدیک زادن رسیدن ناقه ، پس فروهشته و سست گردیدن گرداگرد فرج وی و بزرگ گشتن پستانش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نیک آرزومند نر گردیدن ماده شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)
تزتکلغتنامه دهخداتزتک . [ ت ُ ت َ] (اِ) تفک دهن را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). تفک دهن را گویند و آن چوبی باشد میان خالی به درازی نیزه که با گلوله ٔ گل و زور نفس گنجشک و امثال آن را بدان بزنند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء).
پفکفرهنگ فارسی عمید۱. پفزده؛ پفکرده.۲. (اسم) ورم کوچک.۳. (اسم) نوعی شیرینی سبکوزن و مخروطیشکل که با شکر و سفیدۀ تخممرغ درست میکنند؛ پفکی.۴. (اسم) ‹تفک› [قدیمی] تفنگ بادی.۵. (اسم) [قدیمی] نی یا چوب میانتهی که با آن مهره یا گلولۀ گلی پرتاب کنند.
پفکلغتنامه دهخداپفک .[ پ ُ ف َ ] (اِ مصغر) آلتی از نی یا چوب میان کاواک که کودکان بدان با گلوله های گلین گنجشک شکار کنند. لوله ای که کودکان مهره ٔ گلین در آن نهاده و بفشار دم و نفس مهره را جهانده و گاه بدان گنجشک شکار کنند. چوب میان کاواک یا نی که کودکان مهره و گلوله ٔ گلین در آن نهند و بزور
کرکلغتنامه دهخداکرک . [ ک َ رَ / ک َرْ رَ ] (اِ) مرغی است از تیهو کوچکتر که به عربی سلوی و به ترکی بلدرچین گویندش . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ورتیج . سمانه . بدبده . بودنه . سلوی .سمانات . سمانی . قتیل الرعد. (یادداشت مؤلف ). کراک . (فرهنگ جهان
گل مهرهلغتنامه دهخداگل مهره . [ گ ِ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) هر گلوله و مهره را گویند که از گل سازند عموماً و کمان گروهه را خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ) : بر سر هر یک مردی یک مهره گل از سفال گل مهره ٔ از سفاله ... که چنانکه گل را بیزی و آن
تفکیکلغتنامه دهخداتفکیک . [ ت َ ] (ع مص ) از هم بگشادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). جدا کردن دو چیز از یکدیگر. (آنندراج ). جداکردگی چیزی از دیگری . (ناظم الاطباء). || رهانیدن و خلاص کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جدا کردن و خلاص کردن . (از اقرب الموارد).
تفکیهلغتنامه دهخداتفکیه . [ ت َ ] (ع مص ) خوش منشی نمودن با کسی به سخن شیرین و لطیف .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || میوه آوردن جهت قوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میوه خورانیدن قوم را. (از اقرب الموارد).
تفک سازلغتنامه دهخداتفک ساز. [ ت ُ ف َ ] (نف مرکب ) آنکه تفکها بسازد. (آنندراج ). سازنده ٔ تفک : تفک ساز تا کرد دل را نشان نباشد دلم چو تفک بی فغان .وحید (از آنندراج ).
تفکدهلغتنامه دهخداتفکده . [ ت َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) کنایه از پزاوه و آتشدان و مانند آن . (آنندراج ).آتشدان و منقل و پرکین . (ناظم الاطباء) : داغت به مغز رفته فرو، حال جسم و جان از شعله های تفکده ٔ استخوان مپرس .<p class
تفکر کردنلغتنامه دهخداتفکر کردن . [ ت َ ف َک ْ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندیشیدن و فکر کردن . (ناظم الاطباء) : چو در عادت او تفکر کنی همه غدر و مکر و فریب و دهاست . ناصرخسرو.تفکر کن از این معنی تو در شاهین و مرغابی گریزان است این از
مؤتفکلغتنامه دهخدامؤتفک . [ م ُءْ ت َ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ائتفاک . (از منتهی الارب ماده ٔ اف ک ). منقلب گردیده . زیر و زبر شده و سرنگون گشته از زلزله . (ناظم الاطباء). || برگرداننده و بازگرداننده از چیزی . (غیاث ) (آنندراج ). || صاحب شک . (حاشیه مثنوی چ خاور). شک کننده . شکاک . دیرباور