تفوهلغتنامه دهخداتفوه .[ ت ُ ] (ع مص ) تفه تفهاً و تفوهاً و تفاهة (از باب نصر و سمع). اندک و حقیر گشتن و لاغر شدن و کهنه گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اق
تفوهلغتنامه دهخداتفوه . [ ت َ ف َوْ وُ ] (ع مص ) سخن گفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به دهانه ٔ جایی درآمدن . (منته
تفوهفرهنگ مترادف و متضاد۱. دهان گشودن ≠ لب فروبستن ۲. به زبان آوردن، به سخن آمدن، سخنگفتن، لب به سخن گشودن ≠ سکوت کردن، خاموش ماندن
تفوحلغتنامه دهخداتفوح . [ ] (اِخ ) (درخت سیب ) اول ، مردی از نسل یهودا. اول تواریخ 2:43 دوم ،اسم دو شهر بود که یکی در دشت یهودا بطرف دریای روم واقع بود. صحیفه ٔ یوشع 15:34 و آن
طفوحلغتنامه دهخداطفوح . [ طُ ] (ع مص ) طفح . (منتهی الارب ). لبالب و پر شدن ظرف . (منتخب اللغات ). پر شدن . (تاج المصادر). لبالب شدن خنور. پر و لبالب گردیدن آوند و پر کردن آن را
تاوه قرانلغتنامه دهخداتاوه قران . [ وَ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه فیض اﷲبیگی بخش مرکزی شهرستان سقز که در 6هزارگزی خاور سقز و 2هزارگزی جنوب رودخانه ٔ سقز واقع است . کوهستان
تاوه گرلغتنامه دهخداتاوه گر. [ وَ / وِ گ َ ] (ص مرکب ) کسی که تاوه سازد. قلاّء. (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات حسن خطیب ).
تجوهرلغتنامه دهخداتجوهر. [ ت َ ج َ هَُ ] (ع مص ) جوهر شدن . (قطر المحیط). کلمه ٔ تجوهر بمعنای جوهریت و حقیقت جوهری اشیاء است . و اراده میکنند ذاتیات و حقایق جوهری اشیاء را و در ح
تدوهلغتنامه دهخداتدوه . [ ت َ دَوْ وُه ْ ] (ع مص ) متغیرشدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). || سطبر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم
تفاوهلغتنامه دهخداتفاوه . [ ت َ وُه ْ ] (ع مص ) باهم سخن گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تکالم قوم . (از اقرب الموارد).
هویلغتنامه دهخداهوی . (اِ صوت ) حکایت صوت گفتن . آواز برآوردن با تفوه به کلمه ٔ هو. مجازاً بانگ و آواز و فریاد : جهان پر مشک و عنبر شد ز مویش هوا پر دود و آذر شد ز هویش . (ویس
راسخلغتنامه دهخداراسخ . [ س ِ ] (ع ص ) استوار و پای برجای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ثابت . برقرار. پایدار. (ناظم الاطباء). استوار. ج ، راسخون . (دهار). استوار
لاغرلغتنامه دهخدالاغر. [ غ َ ] (ص ) مقابل فربه . نزار. باریک . باریک اندام . اَعجف . بات ّ. ابضع. تاک ّ. خجیف . خاسف . خل ّ. رجیع. دانق . رزیح . زک ّ. ساهمة. (شتر...) سودالبطون
تاوه قرانلغتنامه دهخداتاوه قران . [ وَ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه فیض اﷲبیگی بخش مرکزی شهرستان سقز که در 6هزارگزی خاور سقز و 2هزارگزی جنوب رودخانه ٔ سقز واقع است . کوهستان
تاوه گرلغتنامه دهخداتاوه گر. [ وَ / وِ گ َ ] (ص مرکب ) کسی که تاوه سازد. قلاّء. (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات حسن خطیب ).