تفولغتنامه دهخداتفو. [ ت ُ ] (اِ) خیو انداختن بود در چیزی . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 408). خیو باشد، یعنی انداختن آب دهان بچیزی یا به روی کسی . (اوبهی ). آب دهن را گویندو آب دهن
تفوفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= تف: ◻︎ به نشکرده ببرید زن را گلو / تفو بر چنین ناشکیبا تفو (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۵). Δ در مقام تحقیر، نفرین، سرزنش و دشنام دربارۀ کسی میگویند.
طفولغتنامه دهخداطفو. [ طَف ْوْ ] (ع مص ) طُفُوّ. بالا برآمدن بر آب . (منتهی الارب ). بر سر آب آمدن چیزی . (المصادر زوزنی ). بر سر آب برآمدن چیزی . (منتخب اللغات ). || برگ بالای
تُفوْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی لعنت ، نفرین ، دشنام ، فحش ، دعای بد کردن برای دیگری یا جهان و آفرینش و خدایان
تفویتلغتنامه دهخداتفویت . [ ت َ ] (ع مص ) فائت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || رها کردن و رخصت دادن . (ناظم الاطباء).
تفویجلغتنامه دهخداتفویج . [ ت َ ] (ع مص ) سرد و خنک گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبرید. (اقرب الموارد).
تفویرلغتنامه دهخداتفویر. [ ت َ ] (ع مص ) فیره ساختن زچه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فیره خوردنی زچه که از دانه ٔ شنبلید و خرما و دیگر دانه ها پزند. (آنندراج ).
تفودلغتنامه دهخداتفود. [ ت َ ف َوْ وُ ] (ع مص ) برآمدن بالای کوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تفویتلغتنامه دهخداتفویت . [ ت َ ] (ع مص ) فائت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || رها کردن و رخصت دادن . (ناظم الاطباء).
تفویجلغتنامه دهخداتفویج . [ ت َ ] (ع مص ) سرد و خنک گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبرید. (اقرب الموارد).
تفویرلغتنامه دهخداتفویر. [ ت َ ] (ع مص ) فیره ساختن زچه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فیره خوردنی زچه که از دانه ٔ شنبلید و خرما و دیگر دانه ها پزند. (آنندراج ).
تفودلغتنامه دهخداتفود. [ ت َ ف َوْ وُ ] (ع مص ) برآمدن بالای کوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تفوهلغتنامه دهخداتفوه .[ ت ُ ] (ع مص ) تفه تفهاً و تفوهاً و تفاهة (از باب نصر و سمع). اندک و حقیر گشتن و لاغر شدن و کهنه گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اق