تفسلغتنامه دهخداتفس . [ ت َ ] (اِ) گرمی و حرارت . (برهان ) (ناظم الاطباء). بمعنی گرمی و حرارت و تفسیده و تفسیدن از آن اشتقاق یافته . (انجمن آرا) (آنندراج ) : ور از او غافل نبود
تفثلغتنامه دهخداتفث . [ ت َ ف َ ] (ع اِ) چرکین و ژولیده موی گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) آنچه محرم بعد از ادای حج بجا آرد از ناخن چیدن و مو
تفثلغتنامه دهخداتفث . [ ت َ ف ِ ] (ع ص )چرک . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). کسی که چرکین و ژولیده موی باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
طفسلغتنامه دهخداطفس . [ طَ ف ِ ] (ع ص ) پلید و نجس ازمردم و جز آن . (منتهی الارب ). پلید. (منتخب اللغات ). چرک . ریمناک . (منتهی الارب ). چرکین . (منتخب اللغات ).
طفسلغتنامه دهخداطفس . [ طَف َ ] (ع مص ) طفاسة. چرکین و ریمناک شدن جامه . (منتهی الارب ). شوخکن شدن . (تاج المصادر). || پلیدی مردم . || پلیدی کردن . (منتهی الارب ).
تفسیالغتنامه دهخداتفسیا. [ ت َ ] (معرب ، اِ) صمغ سداب دشتی است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). به یونانی صمغ سداب کوهی است . و بعضی گویند صمغ سداب صحرایی . (برهان ). تاپسیا که صمغ سداب
تفسانلغتنامه دهخداتفسان . [ ت َ ](نف ) به غایت گرم . (جهانگیری ) (غیاث اللغات ). گرم . (آنندراج ). تفسیده یعنی گرم شده . (فرهنگ رشیدی ). گرم و تابدار و به غایت گرم . (ناظم الاطبا
تفساندنلغتنامه دهخداتفساندن . [ ت َ دَ ] (مص ) خیلی گرم کردن . لفظ مذکور متعدی تفسیدن است . (فرهنگ نظام ). گرم کردن . سوزاندن : ز آب دیده ٔ گریان چو تیغم آب دهندکز آتش دل سوزان مرا
تفسانیدنلغتنامه دهخداتفسانیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) تبسانیدن . گرم کردن : اثر نزدیکی آفتاب اندر گرم کردن هوا چندان نیست که اثر مداومت تفسانیدن او... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و چون آفتاب
تفسئةلغتنامه دهخداتفسئة. [ ت َ س ِ ءَ ] (ع مص ) درانیدن جامه را و کشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درانیدن جامه را و در «عباب » کشیدن تا آنکه پاره و شکافته شود.
تفساندنلغتنامه دهخداتفساندن . [ ت َ دَ ] (مص ) خیلی گرم کردن . لفظ مذکور متعدی تفسیدن است . (فرهنگ نظام ). گرم کردن . سوزاندن : ز آب دیده ٔ گریان چو تیغم آب دهندکز آتش دل سوزان مرا
تفسانیدنلغتنامه دهخداتفسانیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) تبسانیدن . گرم کردن : اثر نزدیکی آفتاب اندر گرم کردن هوا چندان نیست که اثر مداومت تفسانیدن او... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و چون آفتاب
تفسیالغتنامه دهخداتفسیا. [ ت َ ] (معرب ، اِ) صمغ سداب دشتی است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). به یونانی صمغ سداب کوهی است . و بعضی گویند صمغ سداب صحرایی . (برهان ). تاپسیا که صمغ سداب
تفسانلغتنامه دهخداتفسان . [ ت َ ](نف ) به غایت گرم . (جهانگیری ) (غیاث اللغات ). گرم . (آنندراج ). تفسیده یعنی گرم شده . (فرهنگ رشیدی ). گرم و تابدار و به غایت گرم . (ناظم الاطبا
تفسئةلغتنامه دهخداتفسئة. [ ت َ س ِ ءَ ] (ع مص ) درانیدن جامه را و کشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درانیدن جامه را و در «عباب » کشیدن تا آنکه پاره و شکافته شود.